Menu

با این کبودی های زیر چشم هایم
خیلی شبیه مادرت هستم ، مگر نه؟

در ميان اهل بیت سیدالشهداء علیه السلام دختری بود سه یا چهار ساله ،  از امام (عليه السلام) ، رقیه یا فاطمه نام که همراه اسراء او را نیزاز كربلا به كوفه و از كوفه به شام بردند در بين راه از رنج شترسوارى بسيار آه و زارى داشت و گاهگاه به خواهرش سكينه خاتون مى ‏گفت  خواهر اين شتر بس كه مرا حركت داده دل و جگرم آب شده آخر از اين ساربان بيرحم درخواست كن ساعتى شترها را نگاه دارد و يا آهسته راه ببرد كه ما مرديم از ساربان بپرس كه ما كى به منزل مى ‏رسيم

 

 

 

تا آنكه...
چون به شام خراب رسيدند مجلس يزيد ديدند و ويرانه منزل كردند دل نازك آن دختر در خرابه به تنگ آمد ديد و درشبى شوق ديدن پدر بسرش افتاد در كنج خرابه زانو بغل گرفت سر بى كسى بر زانو نهاد از هجران پدر اشگ میریخت ، سر روى خاك غمناك نهاد آنقدر گريه كرد كه زمين از اشگ چشمش گل شد در اين اثنا وى را خواب در ربود  و درخواب پدر را دید ....
از خواب بيدار شد...
تبكى و تقول وا ابتاه و اقرة عيناه وا حسيناه....
چنان صيحه كشيد كه خرابه نشينان پريشان شدند فرياد و مى‏ گفت : ايتونى بوالدى و قرة عينى الان پدر مرا بياوريد نور چشم مرا حاضر كنيد .....
آن اسيران هر چه خواستند او را ساكت كنند ممكن نشد بلكه ناله ‏اش دم به دم بيشتر مى‏ شد چون زنان نتوانستند وى را ساكت كنند امام زين العابدين (عليه السلام) پيش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد و تسلى مى ‏داد كه نور ديده صبر كن و از گريه دل ما را مسوزان آن مظلومه آرام نمى ‏گرفت....
آنقدر گريه كرد روى دامن امام زين العابدين (عليه السلام)... حتى غشى عليها و انقطع نفسها ....تا آنكه غش كرد و نفس وى قطع شد.
امام (عليه السلام) بگريه در آمد اهل بيت رسالت به شيون در آمدند...
آن ويرانه از ناله اسيران يك بقعه گريه شد دختر بيهوش افتاده مخدرات در خروش بر سر مى‏ زدند و سينه مى ‏كوبيدند خاك برسر مى‏ كردند و گريبان مى‏ دريدند كه صداى ايشان در بارگاه به سمع يزيد رسيد طاهر بن عبدالله دمشقى گويد سر يزيد روى زانوى من بود بر او نقل مى‏ گفتم سر پسر فاطمه هم ميان طشت بود همين كه شيون از خرابه بلند شد ديدم سرپوشى از سر طبق بكنار رفت سر بلند شد تا نزديك بام قصر بصوت بلند فرمود " اختى سكتى ابنتى" خواهرم  زينب دخترم را ساكت كن...
طاهر گويد پس ديدم آن سر برگشت رو به يزيد كرد فرمود يا يزيد من با تو چه كرده بودم كه مرا كشتى و عيالم را اسير كردى يزيد از اين ندا و از آن صدا سر برداشت پرسيد طاهر چه خبر است گفتم ظالم نمى ‏دانى در خرابه اسيران را چه اتفاق افتاده كه در جوش و خروشند و ديدم سر مبارك حسين را كه از طشت بلند شد و چنين و چنان گفت يزيد غلامى فرستاد برو خبرى بياور غلام آمد احوال پرسى كرد گفتند دخترى صغيره از امام (عليه السلام) در خواب جمال پدر ديده آرام ندارد بس كه گريه كرده غلام آمد و واقعه را به جهت يزيد نقل كرد آن پليد گفت
بيائيد سر پدرش را براى او ببريد تا آرام بگيرد
پس آن سر مطهر را در ميان طشت نهادند و رو به خرابه آوردند كه اى گروه اسيران سر حسين (عليه السلام) آمد
فاتوابها الطشت يلمع نوره كالشمس بل هو فوقها فى البهجة.
فجاؤا بالرأس الشريف و هو مغطى بمنديل ديبقى فكشف الغطاء عنه ...

سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند در حالتي كه پرده‏اى به روى آن سر مطهر بود پرده را برداشتند آن معصومه پرسيد "ما هذا الرأس " اين سر كيست؟
گفتند اين سر بابت حسين (عليه السلام) است
فانكبت عليه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم
يعنى خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع كرد صورت پدر را بوسيدن و بر سر و سينه زدن آنقدر با دستهاى كوچك خود بدهانش زد كه مملو از خون شد
مرحوم طريحى در منتخب مى‏ نويسد
دخترك چشمش كه به سر بريده پدر افتاد، گفت:
يا ابتاه من ذا الذى حضبك بدمائك يا ابتاه من ذا الذى قطع وريديك
بابا جان ترا بخون كه خضاب كرد بابا جان رگهاى گلويت را كى بريد
يا ابتاه من ذا الذى ایتمنى على صغر سنى يا ابتاه من لليتيمة حتى تكبر
پدر جان كدام ظالم مرا در كوچكى يتيم كرد بابا جان بعد از تو يتيمان ترا كه پرستارى كند تا بزرگ شوند
يا ابتاه من للنساء الحاسرات يا ابتاه من للأرامل المسبيات
پدر جان اين زنان سر برهنه كجا بروند و اين زنان بيوه را كه توجه نمايد
يا ابتاه من للعبون الباكيات يا ابتاه من للشعور المنشورات يا ابتاه من بعدك وا خيبتاه من بعدك وا غربتاه
بابا جان اين چشمهاى گريان و اين جسمهاى عريان و اين غريبان از وطن دور افتاده با موهاى پريشان چه كنند اى پدر جان بعد از تو داد از غريبى و نا اميدى من
يا ابتاه ليتنى كنت لك الفداء ليتنى كنت قبل هذا اليوم عمياء يا ابتاه ليتنى و سدت الثرى ولا ارى شيبك مخضبا بالدماء،
بابا جان كاشكى من فداى تو مى ‏شدم پدر جان كاش كور مى ‏بودم اى كاش در زير گل فرو مى ‏رفتم و محاسن ترا غرق خون نمى ‏ديدم
پيوسته آن ناز دانه نوحه گرى مى ‏كرد و اشگ مى ‏ريخت تا آنكه نفسش به شماره افتاده گريه راه گلويش را گرفت مثل مرغ سر كنده گاهى سر را به يمين مى‏ نهاد مى‏ بوسيد بر سر مى‏ زد و زمانى بر يسار مى‏ گذارد مى‏ بوسيد ناله مى ‏كرد دم به دم محاسن پر خون پدر را مى‏ گرفت و پاك مى ‏كرد بس كه آن سر  تازه بود گويا تازه بريده‏ اند
اولا هر چه خون گلو را پاك مى‏كرد دوباره رنگين مى‏شد مى ‏گفت
يا ابه من جز رأسك يا ابى و من ارتقى من فوق صدرك قابضا لحيتك....
زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پى بهانه مى‏ گشتند كه براى آقا گريه كنند بهانه بهتر از آن دختر نبود همينكه آن معصومه صغيره مى ‏گفت
يا ابتاه من للنساء الثاكلات بابا جان اين زنان جوان مرده چه كنند شيون از همه بلند مى ‏شد
آه واويلاه ثم انها وضعت فمها على فمه الشريف و بكت طويلا ...پس آن صغيره لب بر لب پدر نهاد در زمان طويلى از سخن افتاد و گريست...
فناداها الرأس بنته الى الى هلمى فانا لك بالانتظار
صدائى از آن سر مطهر بگوش آن دختر رسيد كه نور ديده بيا بيا بسوى ما كه در انتظار توام چون اين صداى به گوش آن مخدره رسيد....
فغشى عليها غشوة لم تفق بعدها حضرت رقیه سلام الله علیها غش کرد و ديگر بهوش نيامد ...
همينكه او را حركت دادند ديدند از دنیا رفته ،  صداى شيون از اهل بيت رسالت بلند شد.
اسيران در آن خرابه ويران چنان شيون و افغان نمودند كه تمام همسايگان خبر شدند و رو به خرابه آوردند كه ببينند بر سر ايشان چه آمده همه با دختران فاطمه عليها السلام به گريه در آمدند مثل روز قتل امام حسين (عليه السلام) عزا بر سرپا نمودند محض خاطر خدا غساله آوردند و كافور و كفن حاضر نمودند چراغ آوردند تخته آوردند آن معصومه را برهنه كردند و روى تخته گذاردند تا غسلش دهند
غساله مشغول غسل دادن و زنان به سر و سينه زدن ...

آمده است : هنگامى كه زن غساله ، بدن حضرت رقيه عليه السلام را غسل مى داد، ناگاه دست از غسل كشيد و گفت : سرپرست اين اسيران كيست
حضرت زينب عليه السلام فرمود: چه مى خواهى ؟
غساله گفت : اين دخترك به چه بيمارى مبتلا بوده كه بدنش كبود است ؟
حضرت زينب عليه السلام در پاسخ فرمود: اى زن ، او بيمار نبود، اين كبوديها آثار تازيانه ها و ضربه هاى دشمنان است

بعد از غسل در همان پيراهن پاره كفن كردند و در همان خرابه به خاك سپردند روزي كه اهل بيت از شام مراجعت كردند زينب تا به در خرابه رسيد سر از محمل بيرون آورد رو به زنان شاميه فرمود يك امانتى از ما در اين خرابه مانده جان شما و جان اين امانت گاه گاهى سر قبرش بيائيد و آبى بر مزارش بپاشيد و چراغى روشن كنيد.

بعضى گفته اند و شايد اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بيت اطهار عليه السلام ، حضرت ام كلثوم عليها السلام را ديدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى يابد. از علت اين بيقرارى پرسيدند، گفت : شب گذشته اين مظلومه در سينه من بود، چون بيدار شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد، از سببش پرسيدم ، گفت : عمه جان ، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى نمايند و طعام به ما يتيمان نمى دهند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم .

 

 

السلام علیک یا عطشان
چه بلایی سر لبت آمد
تا من و تو به وصل هم برسیم
جان به لبهای زینبت آمد

زینت شانه های پیغمبر
السلام علیک یا مظلوم
چقدر چهره ات شکسته شده
السلام و علیک یا مغموم

با تو قهرم ! پدر کجا بودی؟
بی من و خواهرت کجا رفتی!؟
دلخورم از تو ؛عصر عاشورا
بی خداحافظی چرا رفتی؟

سر عباس تا سر نی رفت
خیمه ها گر گرفت ، بلوا شد
تا که دیدند بی علمداریم
سر یک گوشواره دعوا شد

من غرورم جریحه دار شده
شاکی از دست ساربان هستم
کعبه نی ها مدام می گویند
دست و پا گیر کاروان هستم

سر بازاردیدنی بودیم
دید زلفت که ما پریشانیم
عمه ام داد می زد ای مردم
به پیمبر قسم مسلمانیم

معجرم را سر کسی دیدم
چادرم را سر یکی دیگر
با عبایت نماز می خواند
مشرکی پشت مشرکی دیگر

دختر حرمله چه مغرور است
بر سر بام دف تکان می داد
او خبر داشت که یتیم شدم
پدرش را به من نشان می داد

کاش قرآن پدر نمی خواندی!
خیزران از لب تو ، دلخور شد
اولین ضربه را که زد ؛ دیدم
چوب خط صبوریم پر شد

عمه با من نبود ، می مردم
پای طشت طلا نجاتم داد
نه فقط شام ، کربلا ، کوفه
خواهرت بارها نجاتم داد

بالهای شکسته ای دارم
پر زدن با تو کاش راهی داشت
شام ویران به جای ویرانه
گاش گودال قتلگاهی داشت

علقمه ، مشک ، ساقی و اصغر
شده سر مشق گریه هام پدر
بردن من به نفع زینب توست
درد سر را ببر زشام پدر

 

 

من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم
چه خواندني شده امشب كتاب مختصرم

سلام تازه ز راه آمده كجا بودي
نشسته برسر و رويت غبار، همسفرم

هميشه در پي خورشيد ماه مي آيد
كجاست سوره ي والشمس من سرقمرم

شكست اگر زفراق برادرت كمرت
شكسته درغم شش ماهه ي حرم كمرم

هزار و نهصد و پنجاه زخم بربدنت
هزار و نهصد وپنجاه داغ برجگرم

لبي نمانده برايت كه بوسه اي بزنم
سري نمانده برايت كه گيرمش به برم

ازآن شبي كه مرا زجر زجر داد و كشيد
نه دست من به كمر ميرسد نه موي سرم

تنم سبك شده وگوش من شده سنگين
به ضربه اي همه جا تيره گشته درنظرم

نه موي شانه كشيده نه صورتي سالم
چنين شكسته بيا پيش مادرت مَبَرم

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا