Menu

به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است
که به ما هم خبر کرب و بلایی برسد امام صادق (ع) می فرماید :«در آن هنگامی که امام حسین (ع) شهید شد لشگریان ٬ شخصی را دیدیند که به شدت فریاد می کشد . گفتند : ای مرد بس کن ! این همه ناله و فریاد برای چیست ؟
او گفت : چگونه فریاد نزنم در حالی که رسول خدا (ص) را می بینم که ایستاده است و گاهی نظر بسوی آسمان می کند و زمانی بسوی میدان جنگ شما نظاره می فرماید . از این می ترسم که خدا را بخواند و نفرین کرده و تمام اهل زمین را هلاک نماید و من هم در میان ایشان هلاک شوم .
بعضی از افراد لشگر با هم گفتند : این مرد دیوانه است و سخن سفیهانه ای می گوید.
گروهی دیگر که به توابین نامیده شدند از این کلام متنبه شدندو گفتند : به خدا قسم که ستمی بزرگ به خود کردیم و به خاطر خوشنودی پسر سمیه ٬ سید جوانان اهل بهشت را کشتیم .
پس همان جا توبه کردند و بر علیه ابن زیاد خروج نمودند. »
به امام صادق عرض شد : « آن صیحه زننده چه کسی بود ؟ »
حضرت فرمودند : « ما او را کسی جزء جبرئیل نمی دانیم و اگر خداوند به او اجازه فرموده بود در میان آنان صیحه ای می زد که از آن صیحه ٬ روح آنها از بدنهایشان خارج می شد و وارد آتش جهنم می شدند ولی خداوند برای اینکه آنها بر گناهشان بیفزایند و عذابشان بیشتر شود به آنان مهلت داد . »



در روایت است که روز قيامت اعمال بنده ای  را مى سنجند كارهاى نيك در يك طرف و افعال ناپسند در طرف ديگر پس از بررسى ، اعمال زشت او سنگين تر از كردار نيكش مى شود.
ملائكه مى خواهند او را به طرف جهنم ببرند، خطاب مى رسد نگاه داريد اين بنده من عملى داشته كه در نزد من است و شما خبر و اطلاع از آن نداريد.
عمل او اين است كه هر وقت آب مى آشاميده يادى از تشنگى اولاد پيغمبر حسين بن على (عليهماالسلام ) مى كرده و بر ستمگران او لعنت مى نموده .
وقتى آن عمل را در طرف كردار نيك مى گذارند حسناتش زيادتر میشود از كردار زشتش...


مرحوم قاضى نوراللّه رضوان اللّه تعالى عليه در آخر كتاب مجالس ‍ المؤمنين در ذيل حالات شعراء مى نويسد:
جمال الدين الخليعى موصلى پدر او حاكم موصل و ناصبى و يكى از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام ) بود، مادرش هم ناصبيه بود چون پسرى برايش متولد نمى شد به مقتضاى عقيده فاسد خودش نذر كرد كه اگر خداى تعالى به او پسرى عطا كند به شكرانه ، او پسر را سر راه زوارهاى حضرت اباعبداللّه (علیه السلام ) بفرستد تا زوارها از شام و جبل عامل كه مى آيند و عبور آنها به موصل مى شود آنها را به قتل برساند.
بعد از مدتى جمال الدين متولد مى شود چون به حدّ جوانى رسيد مادرش ‍ او را از نذر خود با خبر مى كند لاجرم با مادرش پشت سر زوّاريكه از موصل عبور كرده بودند رفت .
چون به مسيب رسيد، ديد زوار از پل عبور كرده اند همان جا توقف كرد تا هنگامى كه مراجعت كردند آنها را به قتل برساند.
در كنارى كمين كرده بود كه در همين حال خوابش برد در عالم رؤ يا ديد قيامت شده ملائكه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش او را نسوزاند وبه او اثر نكرد.
ملك جهنم خطاب كرد به آتش ، چرا او را نمى سوزانى ؟
آتش گفت : غبار راه (زوّار) كربلا به او نشسته است ، او را بيرون آوردند، شستشويش دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند.
ملك گفت : چرا ديگر او را نمى سوزانى ؟
آتش گفت : شما ظاهر او را شستيد اما غبار داخل در بدن او  شده !
از خواب بيدار شد و از آن عقيده فاسد برگشت و مذهب تشيع را اختيار كرد و مشغول مداحى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) شد و بعضى مى نويسند آمد كربلا ...



حاجى طبرسى نورى رضوان اللّه عليه نقل مى كند:
در بصره يك تاجر نصرانى بود كه سرمايه زيادى داشت كه از نظر معاملات تجارتى بصره گنجايش سرمايه او را نداشت شريكهايش از بغداد نوشتند سزاوار نيست با اين سرمايه شما در بصره باشيد خوبست وسيله حركت خود را به بغداد فراهم كنيد زيرا بغداد توسعه معاملاتش خيلى بيشتر است .
مرد نصرانى مطالبات خود را نقد كرده و با كليه سرمايه اش به طرف بغداد حركت نمود.
در بين راه دزدان به او بر خورد كردند و تمام موجوديش را گرفتند چون خجالت مى كشيد با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب باديه نشين بُرد و به عنوان مهمانى در مهمانسراى اعراب كه در هر قبيله اى يك خيمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد.
بالاخره به يك دسته از اعراب رسيد كه در ميان آنها جوانانى بودند، بر اثر تناسب اخلاقى كم كم با آنها انس گرفت چندى هم در مهمانسراى آن دسته ماند.
يك روز جوانان قبيله او را افسرده ديدند علت افسردگى اش را سئوال نمودند؟ گفت : مدتى است كه من در خوراك سربارشما هستم از اين جهت غمگينم .
باديه نشينان گفتند: اين مهمانسرا مخارج معينى دارد كه با بودن و نبودن تو اضافه و كم نمى گردد و بر فرض رفتنت اين مقدار جزء مصرف هميشگى ميهمانان خانه ماست .
تاجر وقتى فهميد توقف آن در آنجا موجب مخارج زيادتر و تشريفات فوق العاده اى نيست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود روزى عده اى از قبائل اطراف به عنوان زيارت كربلا با پاى برهنه وارد بر اين قبيله شدند.
جوانهاى آنها نيز با شوق تمام به ايشان پيوسته و مرد نصرانى هم به همراهى آنها حركت كرد و در بين راه تاجر نگهبانى اسباب آنها را مى كرد و از خوراكشان مى خورد.
آنها ابتداء به نجف آمدند پس از انجام مراسم زيارت مولااميرالمؤ منين (ع ) شب عاشوراء وارد كربلا شدند اسباب و اثاثيه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانى گفتند: تو روى اسباب و اثاثيه ما بنشين ، ما تا فردا بعد از ظهر نمى آئيم و براى زيارت به طرف حرم مطهر رفتند.
تاجر وضع عجيبى مشاهده كرد ديد همراهانش با اشكهاى جارى چنان ناله مى زدند كه در و ديوار گوئى با آنها هم آهنگ است .
مرد نصرانى بواسطه خستگى راه روى اسباب و اثاثيه خوابش برد پاسى از شب گذشت در خواب ديد شخص بسيار جليل و بزرگوارى از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ايستاده اند به هر يك از آن دو نفر دفترى داده يكى را ماءمور كرد اطراف خارجى صحن را بررسى كند هر چه زائر و مهمان امشب وارد شده يادداشت نمايد ديگرى را براى داخل صحن ماءموريت داد.
آنها رفتند پس از مختصر زمانى باز گشته و صورت اسامى را عرضه داشتند آقا نگاه كرده فرمود: هنوز هستند كه شما نامشان را ننوشته ايد براى مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامى را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود: كاملاً تفحص كنيد غير از اينها من هنوز زائر دارم .
پس از گردش در مرتبه سوم عرض كردند ما كسى را نيافتيم مگر همين مرد نصرانى كه بر روى اسباب و اثاثيه به خواب رفته و چون نصرانى بود اسم او را ننوشتيم .
حضرت فرمود: چرا ننوشتيد (اما حل بساحتنا) آيا به در خانه ی ما نيامده؟  نصرانى باشد ، مهمان ما است .
تاجر از مشاهده اين خواب چنان شيفته توجه مخصوص اباعبداللّه (علیه السلام ) گرديد كه پس از بيدار شدن اشك از ديده گانش ريخت و اسلام اختيار نمود



مقدس اردبيلى (رضوان اللّه عليه ) نقل میکند که :
عمروبن ليث امر نمود كه لشكرهايش از جلوى او به صف رژه روند و مقرر نموده بود كه هر سردارى با خود هزار نفر مجهز نمايد و دست هر سردار لشكر يك پرچم به عنوان علامت باشد(كه اين لشكر هزار نفر است ) بر او عرضه نمايد و يك گرز از طلا به عنوان جايزه بگيرد... .
در اين هنگام صد و بيست پرچم بر پا شد كه هر علمى علامت هزار نفر بود چون از مشاهده لشكر خود فارغ گرديد صد و بيست گرز طلا به آنها داد وقتى كه لفظ صد و بيست گرز كه نشانه صدوبيست هزار مرد باشد به او گوش زد شد خود را از اسب به زمين انداخت و سر به سجده نهاد و روى خود را به خاك ماليد و زار زار مى گريست و زمانى ممتد در آن گريه و زارى بماند و بى هوش گرديد.
و بعد از آنكه به هوش آمد هيچ كس قدرت نداشت كه جهت گريه و زارى را از او بپرسد ولى يك نديمى داشت كه از او پروائى نداشت پيش آمد و گفت : اى پادشاه كسى كه اينطور لشكرى دارد بايد خوشحال و خندان باشد و حالا كه وقت گريه نبود چرا اينكارها را نمودى ؟
عمروبن ليث گفت : شنيدم كه عدد لشكريان من صدو بيست هزار نفر بودند يك وقت واقعه كربلا به خاطرم افتاد حسرت بردم و آرزو كردم كه كاشكى آن روز در آن صحرا مى بودم و دمار از كفار بر مى آوردم . يا من نيز جان را فدا مى كردم .
چون عمروبن ليث وفات نمود خوابش را ديدند كه تاج بر سر دارد و در جاى بسيار رفيعى است و حوريان در خدمت او مى باشند به او گفتند: از كجا به اين مقام رسيدى ؟
گفت : وقتى كه مرا در قبر گذاردند و ملك براى سئوال از من بر آمدند از عهده جواب بر نيامدم خواستند مرا عذاب دهند يك وقت سمت راست قبرم شكافته شد و جوانى خوش رو وارد قبرم گرديد و فرمود او را واگذاريد زيرا خدا او را به من بخشيده .
گفتند: سمعا وطاعةً يا سيدى و مولاى ، رفتند.
من دست بردامنش انداختم و گفتم : تو كيستى كه در اين وقت به فريادم رسيدى ؟
فرمود: من حسين بن على هستم كه آمدم تلافى نمايم به جهت آن قطره اشكى كه براى من ريختى و آرزوى كمك مرا نمودى اينك بفرياد تو رسيدم .


علامه ي مجلسي در كتاب بحار نوشته اند كه:
ديدم در بعضي از مؤلفات اصحاب ما كه حكايت شد از سيد علي حسيني كه من مجاور مشهد حضرت امام رضا - عليه السلام - بودم با جمعي از مؤمنين. چون روز عاشورا شد، شخصي از دوستان ما شروع كرد به خواندن كتاب مقتل. پس ذكر نمود روايتي از حضرت امام محمدباقر - عليه السلام - كه، هر كه در مصيبت امام حسين به قدر بال پشه [اي] اشك از چشم او ظاهر شود خداي تعالي گناهان او را مي بخشد اگر چه مثل كف درياها باشد. و در آن مجلس جاهلی بود كه ادعاي علم مي نمود و عالم نبود. او گفت كه اين حديث صحيح نيست و عقل آنرا تصدیق نمي كند. و بحث در گرفت و از آن مجلس بیرون آمدیم . و آن شخص اصرار بر عناد در تكذيب حديث داشت. پس آن شخص در شب خوابيد، در خواب ديد كه قيامت برپا و مردمان محشور شدند در يك بياباني و ميزانها نصب شد و صراط كشيده شد و كتب منتشر گرديد و حساب در ميان آمد و بهشت زينت داده شد و دوزخ برافروخته شد. پس اين شخص بسيار تشنه شد و آب طلب كرد و در جستجوي آب بود، ناگهان حوض بزرگي به نظرش آمد پس با خود گفت  كه اين حوض كوثر است. ديدم در او آبي است كه از برف سردتر و از عسل شيرين تر، و در نزد آن حوض دو مرد و يك زن بودند كه نورهاي ايشان براي خلايق مي درخشيد و ايشان سياه پوش بودند و گريه مي كردند و محزون بودند. گفتم كه ايشان كيانند؟ گفتند كه: اين محمد مصطفي صلی الله علیه وآله و اين امام علي مرتضي صلوات الله علیه است و اين طاهره ي مطهره، فاطمه ي زهرا سلام الله علیها ست. گفتم: چرا سياه پوشيده اند و گريه مي كنند؟! گفتند: آيا اين روز، عاشورا و مقتل سيدالشهدا نيست؟! پس حزن ايشان بدين جهت است. آن شخص گويد كه من به حضرت سيده ي نساء نزديك شدم و عرض كردم كه اي دختر پيغمبر، من تشنه ام. پس آن حضرت به من نظر غضبناك فرمود و به من گفت كه تو همان نيستي كه منكر شدي فضائل گريه بر مصيبت فرزندم، حسين، را كه نور چشم و ميوه ي دل من، شهيد مقتول از روي ظلم و عدوان است؟! خدا لعنت كند ظالمين و قاتلين او را، و آنان كه او را از شرب آب منع نمودند! پس من بيدار شدم با ترس و طلب آمرزش نمودم و پشيمان شدم از آنچه از من سر زده  بود و آمدم به سوي آنان كه با ايشان هم صحبت بودم و ايشان را از خواب خود خبر دادم و توبه کردم...

 

نقل است که  جماعتي از زنان اهل بحرين و قطيف  در خانه ای که  عزاء امام  حسين علیه السلام برپا بود ،چند بانوی مجلله و با عظمت را مشاهده نمودند كه وا حسرتا و وا ثكلا میگفتند و لباس سياه به تن داشتند و مي گريستند و موهاي خود را پریشان  نموده بودند و بر صورت  و سينه ي خود مي زدند. و آتش در زير ديگ غذا روشن میکردند، و برای عزاداران غذا درست مي كردند. و اكثر  زناني كه اين بانوان مطهره  را  می ديدند  بيهوش مي شدند، بعد از به هوش آمدن كسي را نمي ديدند. و بعضي از زنان كه ديده بودند  اضطراب بر ايشان غلبه مي کرد ولي بيهوش نمي شدند و از آن بانوان  سؤال مي كردند كه شما چه كسانی هستید؟ در جواب مي گفتند كه يكي ام كلثوم است و آن ديگری زينب سلام الله علیهما ، دختران اميرالمؤمنين، و آن بانو كه نورش از نور خورشيد و ستارگان زيادتر است فاطمه سلام الله علیها ، مادر آن مظلوم، است و ما آمديم كه در وقت تنگي خدمت كنيم و شما را ياري كنيم در تهيه ي غذا و مجلس عزاداران  تا در نزد شوهران خود و برادران خود و زنان گريه كننده خجالت نكشيد.



مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى فرمود:
با چند نفر از دوستان با قافله بعتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مشاهده مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم .
به رُفقا گفتم : بيائيد به مسجد براثا برويم .
گفتند: مجال نيست ، خلاصه نيامدند، خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم .
وقتى بمسجد رسيدم در را بسته ديدم و معلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست حيران شدم كه چه كنم اينهمه راه باميدى آمدم ،بديوار مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديوار بالا بروم .
بالاخره هر طورى بود از ديوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز و دعا شدم بخيال اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است .
در داخل مسجد هم كسى نبود پس از فراغت آمدم در را باز كنم ديدم قفل محكمى بر در زده اند و بوسيله نردبان يا چيز ديگر رفته اند.
حيران شدم چه كنم ديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن بالا رفت با خود گفتم : عمرى است دم از حسين (ع ) مى زنم و اميدوارم كه ببركت آن بزرگوار در بهشت برويم باز شود با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است و باز شدن اين در هم ببركت حضرت ابى عبداللّه (ع ) سهل است .
پس با يقين تمام دست بقفل گذاشتم و گفتم : يا حسين (ع ) و آن را كشيدم فورا قفل باز شد در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجا آوردم و بقافله هم رسيدم...

 

 

 

گرکسی خواسته باشد به خدایی برسد
باید از کشتی تو راهنمایی برسد

نه فقط فطرس پر سوخته ی تو ، حتی
بی تو جبریل محال است به جایی برسد

سر به زیر قدم توست بها میگیرد
پس چه بهتر سر ما نیز به پایی برسد

نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم
به روی چشم اگر از تو بلایی برسد

ما هنوزم که هنوز است سر کار تواییم
تا ببینیم که از تو چه عطایی برسد

طلب مال نداریم همین ما را بس
اگر از مادر تو چند دعایی برسد

رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد
این چه لطفی است به هر بی سر و پایی برسد

گریه کن های تو همسایه ی زهرا هستند
بگذارید فقط روز جزایی برسد

یا حسین است و یا ذکر شریف زینب
اگر از ما به صف حشر صدایی برسد

به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است
که به ما هم خبر کرب و بلایی برسد

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا