Menu

سلامى مى كنم به جناب ((حر)). بدانيد كه اصل سبب هدايتش كه او را منقلب گرداند، آن استغاثه اولى حضرت بود كه استغاثه فرمود در حالتى كه هنوز اصحاب بودند. چون ((حر)) آن صدا را شنيد، عمويش همراهش ‍ بود، گفت : عمو! اءما تنظر الى الحسين كيف يستغيث؟! ببين چطور استغاثه مى كند!

بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . لا اءحصى ثناء عليك . اءنت كما اءثنيت على نفسك . لا يجاوزك رجاء الراجين . و لا يصفك نعت الواصفين . و لا يضيع لديك اءجر المحسنين . برحمتك يستغيث المذنبون . و الى ذكر احسانك يفزع المضطرون . نحمدك على آلائك المتواتره . ونشكرك على آلائك الظاهره الزاهره . و نصلى و نسلم على نبيك نبى الرحمه ، و كاشف الغمه ، و منقذ الاءمه ؛ الصفى المقرب و الحبيب المهذب ؛ و على اءهل بيته الاءمناء البرره الاءتقياء، عليهم من الله آلاف من التحيه و الثناء مادامت الاءرض و السماء.
قضى الاءمر. كار گذشت !
نه نصرتهاى ما ثمرى كردند، نه بيعتهاى ما، اعانات ما، نه مدافعات ما، نه مراقبات ما. كار از كار گذشت ! حالا چنين به نظرتان مى آيد كه مى گويم كه كار گذشت ، يعنى ختم مصيبت شد. نه ! معنى آنچه گفتم اين نيست ، بلكه اول مصيبت امروز است ! مثلا ملاحظه كن :
در شب ((عاشورا)) حضرت سيدالشهدا در خيمه بود. اسلحه حرب را درست مى كرد. شعرى خواند: يا دهر اف لك من خليل كه دلالت بر اين امر مى كرد.
عليا مكرمه زينب صداى برادر شنيد. بى تاب شد. برخاست آمد و عرض ‍ كرد: يا اءخا هذا كلام من اءيقن بالموت ؛ اين حرف حرف كسى است كه يقين داشته باشد كشته مى شود! حضرت فرمود: نعم يا اءختاه در كشته شدن شكى نيست .
عليا جناب زينب عرض كرد: اءفتغتصب نفسك اغتضابا. يعنى حالا ديگر برادر بيچاره شدى .
همين كه اين كلام را از برادر شنيد، سر را برهنه كرد، گريبان را چاك زدكسى در خيمه جز امام نبود.
منظور اين است كه بيان كنم اول مصيبت ديشب بود؛ چرا كه اين حكايت شب ((عاشورا)) است .
عليا مكرمه ((زينب )) چون حكايت ديشب - كه شب يازدهم است - شنيد، چنين كرد. افتاد غش كرد. ببينيد ديشب حالتش چطور بود؟ برادر كجا بود؟ برادران آن مكرمه در قتلگاه بودند.
اما احتمال دارد كه ديشب - يازدهم است - سر مبارك برادرش در خانه خولى بوده است . بارى ، مصيبت اولش از ديشب است .
بيعت ، و اعانت ، و تلبيت ، و نصرت ؛ اينها هم از ما ثمرى نبخشيد مگر ان شاء الله اگر بر وجه حقيقت بوده است ، براى خودمان اجرى داشته باشد.
در مثل ديشب ، پنج نفر از اهل كوفه آمده بودند بيايند ((كربلا)) خدمت حضرت . اگر چه اين پنج نفر شهيد نشدند، اما سعى خود را كردند.
مثل ديشب ، قدرى از شب كه گذشت ، آمدند چند فرسخى كربلا و قرار دادند اينجا بمانيم صبحى برويم خدمت حضرت .
در يك دهى كه او را ساهى - يا ساهيه - مى گفتند، بيرون آن ده ، كوچى بود. قدرى از شب كه گذشته بود، در آن كوچ داخل شدند كه بمانند و صبح بيايند خدمت حضرت .
وقتى كه نشسته بودند، ديدند دو نفر به هيئت غريبى آمدند وارد شدند. از حال آن دو سؤ ال كردند. يكى گفت : من مردى هستم از جن ، و آن ديگرى پسر برادر من است - ولى پيرمردى بود - جئنا لننصر هذا المظلوم . چون معلوم شد كه شما هم به همين سبب آمده ايد، آمده ايد با شما موافقت كنيم .
همان شخص گفت : خوب است به همان طيران خودمان برويم كربلا خبرى براى شما بياوريم .
يكى از آنها ناپديد شد. طولى نكشيد كه از بيرون كوچ صداى او بلند شده و گفت : و الله ما جئتكم حتى ... شعرى است ملخص آن اين است : نيامدم تا ديدم گلويش بريده ، جوانهايش در اطراف آن جناب افتاده
از عبارت آن جنى ، در همين شعرى كه خوانده است ، استنباطى از او مى كنم . اين عبارت معنيش چه چيز است كه مى گويد: ((وقتى كه رفتم ، ديدم گلوى او را نحر كرده اند، در حالتى كه صورتش بر خاك بوده است ))؟ سر مطهر حضرت كه در روز جدا شد. اين جنى وقتى كه رفت به ((كربلا)) سر جدا شده بود. از كجا دانست كه صورت آن جناب به خاك بوده است ؟
معلوم است وقتى كه رفته است ، جسد مطهر را كه ديده است ، معلومش ‍ شده است كه وقت كشتن به آن طريق بوده است . حالا، ديروز جمع شديم براى نصرت و اعانت . امروز براى چه جمع شده ايد؟ گويا امروز آمده ايد براى تجهيز اين نعشهاى افتاده ؟
امروز اين نعشها تجهيز نمى شود. تجهيز اسبابى دارد، كيفياتى دارد. امروز دست نمى دهد.
امروز اين نعشها بر زمين مى ماند، چرا كه تجهيز ((ولى )) مى خواهد. ((ولى )) را در غل و زنجير كردند بردند. نه ((ولى )) حاضر است ، نه كفن هست ، نه كافور. بلى ، شهيد كفن نمى خواهد، وقتى كه رختهايش بر برش ‍ باشد. تجهيز براى فرداست بلكه - ان شاء الله - به آخر تجهيز فايز بشويم .
امروز اينها مى ماند. ديشب تن ها مانده ، امشب هم مى ماند. حضرت امروز، وقت احتضار، امر فرمود همه اهل بيتش جمع شوند. فرمود: همه دورم بنشينيد. ملاحظه كنيد شب يازدهم را ما بين جسد سيدالشهدا با جائى كه عليا مكرمه زينب بود، چقدر فاصله داشت ! با آن فاصله كم ، بايد اين اجساد بى نوحه گر بماند! ليكن بدان بى نوحه گر نماندند. ديشب موافق روايات زنهاى جنيان رفته اند نوحه گرى كرده اند، و جنيان صحرا رفته اند و نوحه گرى كرده اند.
حالا كه امروز بناى تجهيز نيست ، اقلا غير از جسد حضرت ، صد و دو جسدند: سى تا اهل بيت ، هفتاد و دو شهداء همه افتاده اند.
سيدالساجدين را وقتى كه امروز مى بردند، در آن حالتى كه بود. آخر اين كشته ها را نديده بود، بعد كه مشاهده فرموده ، هيچ وقتى حالتى براى آن حضرت مثل وقت بردن از قتلگاه حاصل نشده بود.
عليا مرتبه جناب زينب را ببين ! او زن ، حضرت سجاد مرد. و از امام روايت شده كه عليا جناب زينب فرمود: وقتى كه ما را سوار كردند از قتلگاه و بايد راه بيفتيم ، ديدم پسر برادرم محتضر است . الآن روح از بدنش مفارقت مى كند. پيش او آمدم گفتم : يا بقيه اءخى و اءبى ؛ اى بازمانده از همه ! مالى اءراك تجود بنفسك ؛ مى بينم تو را حالا از دست مى روى ؟ فرمود: اى عمه نميرم از غصه ، و اءرى اءبى و عمو متى و اخوتى - الى آخر ما فى الحديث
عليا جناب زينب آن امام مظلوم را تسلى دادند. در آن حالت ، عليا جناب زينب حديث پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) خواند. امروز بايد اين اجساد بمانند. اعمال حجشان تمام نشده . سه شب در منى بيتوته بكنند. تجهيز فردا، ان شاء الله تعالى .
امروز حرفى كه دارم مى خواهم سلام بكنيم به بعضى از شهداى كربلا، و بعضى از مكالمات با ايشان بشود. با شهدا از اهل بيت جدا و از اصحاب هم جدا:
اول سلامى مى كنيم به جليلى از اصحاب او. ((ابو ثمامه انصارى )) است كه در حالتى كه افتاده است ، عرض مى كنم : السلام عليك يا اباثمامه و رحمه الله و بركاته .
مكالمه ام اينست : اى ابوثمامه ! روز چهارم محرم بود كه سيدالشهدا (عليه السلام ) در كمال استقلال ، در خيمه خود نشسته بود. لشكر عمر سعد كه آمد وارد كربلا شد، همان پير سگ گفت كسى بيايد و پيغامى براى حضرت ببرد. به هر كس گفت ، قبول نكرد و گفت : من كاغذ به او نوشته ام ! كجا بروم ، خجالت مى كشم ! ملعونى گفت : اگر مى خواهى من مى روم ! او را ابن سعد گفت پيغام ببر.
سوار شد - يا پياده آمد - تا نزديك خيمه ها رسيد. ((ابوثمامه )) او را كه ديد هم مى دانست . فرمود: مرخص نيستى با شمشير خدمت امام بروى . شمشيرت را بگذار. آن ملعون گفت : شمشيرم را از حمايلم جدا نمى كنم . ((ابوثمامه )) فرمود: دستم را به قبضه شمشيرت مى گيرم ، آن وقت حرف بزن . آن ملعون قبول نكرد. فرمود: پس برگرد. گفت : بر مى گردم
مى خواهم بگويم : اى ابوثمامه ! اين را نتوانستى ببينى . اما كجائى ؟ سنان بن انس آمد بالاى سر حضرت ، نيزه داشت ، شمشيرى داشت ، تير و كمانى داشت ، و هر سه را به كار برد.
سلامى مى كنم به جناب ((حر)). بدانيد كه اصل سبب هدايتش كه او را منقلب گرداند، آن استغاثه اولى حضرت بود كه استغاثه فرمود در حالتى كه هنوز اصحاب بودند. چون ((حر)) آن صدا را شنيد، عمويش همراهش ‍ بود، گفت : عمو! اءما تنظر الى الحسين كيف يستغيث؟! ببين چطور استغاثه مى كند!
اى حر استغاثه آن حالت او را ديدى ، جان خود را دادى . اگر مى ديدى استغاثه او را، آن وقتى كه در ميدان افتاده بود، چه مى كردى !
((سعيد بن عبدالله )) آمد خدمت حضرت عرض كرد: يابن رسول الله ! هؤ لاء قد اقتربوا منك من تاب ندارم ببينم . مرا اذن بده بروم كشته شوم . يا سعيد بن عبدالله ! تاب نداشتى ببينى لشكر مخالف نزديك حضرت بيايند؛ كجائى ببينى لشكر داخل خيمه ها شدند!
خطابى دارم به شهداء اهل بيت از آن قسم خطاب ؛ اول به آن شهيد دلشكسته يعنى ((قاسم به حسن )).
وقتى كه به ميدان آمد، رجزى خواند كه بعض آن اين است : هذا حسين كالاسير المرتهن اين حسين مثل اسير گفتار شده .
يا مولى ، عمو را ديدى مثل اسير! نمى دانم حالت چطور بود اگر عمو را مى ديدى اسير نيزه شده ، اسير در خانه يزيد پليد شده ، اسير دمشق شده ، اسير خانه ابن زياد شده !
سلامى به على اكبر مى كنم . رجزى كه مى خواند مى فرمود: والله لايحكم فينا ابن الدعى نمى توانم ببينم زنازاده بر ما حكومت كند.
عرض مى كنم : يا على بن الحسين ! كجا بودى ، در مجلس پسر زياد ملعون ، آن ملعون زنازاده چه حكمرانى مى كرد! سر بريده پيش رويش گذاشته ، خواست كه برادرت را در آن مجلس به قتل رساند، عمه ات را به قتل رساند خطابى دارم براى شهداء، عرض مى كنم :
السلام عليكم يا انصار الله و انصار رسوله و انصار اءميرالمؤ منين !
اى شهدا! حضرت حسين (عليه السلام ) همه شما را حمايت كرد از چند چيز: يكى وقتى كه محتضر شديد، آمد بر سر بالين شماها، ديگر زخمى بر شما وارد نشود. در حديث است كه محتضر را دست بر او نگذاريد؛ كه هر دستى وجعش مثل شمشيرى است ، ديگر چه جاى آنكه او را شمشير بزنند!
شما را حمايت كرد كه سرتان را جدا نكنند؛ حمايت كرد كه رختهايتان را نكنند؛ حمايت كرد كه جسدهاى شما در صحرا متفرق نشود؛ شما را حمايت كرد كه پامال سم ستوران نشويد؛ اى شهدا! حالا بيائيد ببينيد بر خود او چه اتفاق شد!
اين همه حمايت ها كه آن حضرت كرد، بعضى تا آخر رسيد. مثل آنكه محتضر كه شدند، نگذاشت كسى اذيت ايشان بكند. و اما سر جدا كردن ، تا حضرت در حيات بود، كسى سر شهدا را جدا نكرد. بلى ، بعد از ارتحال سيدالشهدا، اين سرها را جدا كردند، يا ديروز عصر شده ، يا امروز صبح شده است .
حضرت سعى كرده بود، كشته ها را جمع كرده بود، و آنها را بر روى هم گذاشت . كان يضع القتلى بعضهم على بعض
قتلگاه مثل سكوئى بلند شده بود. براى اينكه ببيند ايشان را كه سرهاشان را جدا نكنند، پايمال نشوند.
حالا، امروز صبحى ، يا ديروز، صد نفر يا كمتر، همه كاردها در دست ، وارد قتلگاه شدند.
هر مصيبتى را برآورد مى كنم كه سنگين است ، مى بينم كه سنگين ترى دارد. همين كم است ! كه مصيبت است كه سرهاى شهدا را جدا كنند! ليكن از اين سنگين ترى داريم كه اين سراى مقدسه را وقتى كه جدا كردند، همه يك جدا گذاشته و آن وقت آمدند سرها را تقسيم كردند، و بر سر نيزه ها كردند!
الا لعنه الله على القوم الظالمين . و سيعلم الذين ظلموا آل محمد حقهم اءى منقلب ينقلبون . انا لله و انا اليه راجعون .

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا