Menu

وَ رَضِيَكُم خُلَفاءَ فِي اَرْضِهِ وَ حُجَجاً عَلي بَرِيَّتِهِ وَ اَنْصاراً لِدِينِهِ

{ وَ رَضِيَكُم خُلَفاءَ فِي اَرْضِهِ وَ حُجَجاً عَلي بَرِيَّتِهِ وَ اَنْصاراً لِدِينِهِ }

امام (ع) جانشين خداوند روي زمين

« ما معترفيم كه خدا شما خاندان عصمت را پسنديده است كه خلفاي او در زمينش و حجّت‌هاي او در ميان مخلوقاتش و ياوران دينش باشيد».

( رَضِيَكُم خُلَفاءَ فِي اَرْضِهِ )

خدا شما را براي خلافت در زمين پسنديده است. كلمه‌ي «خليفه» يعني جانشين ؛ منتهيََ، جايگاه و ارزش خليفه وقتي روشن مي ‌شود كه جايگاه «مُستخلفٌ عَنه» را بفهميم؛ يعني بفهميم كه از جانب چه كسي خليفه است و جانشين كيست.هر چه جايگاه مستخلفٌ‌عنه عظيم ‌‌تر باشد ، قهراً جايگاه خليفه هم به همان نسبت عظيم‌ تر خواهد بود و هر چه جايگاه او پايين ‌تر باشد، جايگاه خليفه هم پايين ‌تر است.

مثلاً يكي خيّاط است و مي‌ خواهد به سفر برود ؛ طبيعي است كه براي خود جانشيني معيّن مي‌ كند كه از سنخ خودش باشد و خيّاطي بلد باشد. خيّاط مي ‌تواند جانشين خيّاط و نجّار مي ‌تواند جانشين نجّار باشد. هرگز يك استاد دانشگاه آدم بي‌ سوادي را نمي ‌آورد كه خليفه و جانشين او در دانشگاه باشد ؛ بلكه فردي را انتخاب مي‌ كند كه مانند خودش استاد و قادر به اداره‌ي حوزه‌ي درسي ‌اش باشد. سنخيّت و تناسب بين خليفه و مستخلفٌ عنه امري لازم و عُقَلايي است.

حال ، براي اينكه بدانيم چه كسي چه كسي مي‌ تواند خليفة الله باشد، اوّل بايد الله را در حدّ خود بشناسيم تا بتوانيم خليفة الله را هم شناسايي كنيم. مگر نه اين است كه الله ذات مقدّسي است كه جامع جميع صفات كمال است ؟ اوست كه خلق مي ‌كند و رزق مي ‌دهد؛ اوست كه ايجاد و افنا مي ‌كند، زنده مي‌ كند و مي ‌ميراند؛اوست كه امور عالم را تدبير مي‌ كند. مسلّماً، وقتي بنا شد او كسي را خليفه و جانشين خود قرار دهد ، طبيعي است كه قانون عقلي «تناسب و سنخيّت» در ميان خليفه و مستخلفٌ‌عنه* هم بايد رعايت شود ؛ يعني كسي را به عنوان خليفه‌ي خود در عالم برگزيند كه او هم تمام صفات كمال را در حدّ عالم امكان دارا باشد و قدرتش مانند قدرت او قهّار و علمش محيط و اراده‌اش نافذ باشد ؛ منتهيََ ، باذن‌الله.چنان‌ كه در دعاي روزهاي ماه رجب مي ‌خوانيم :

(لافَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُم اِلاّ اَنَّهُمْ خَلْقُكَ وَ عِبادُكَ رَتْقُها وَ فَتْقُها بِيَدِكَ)؛

«فرقي بين تو و آنها نيست، جز اينكه آنها مخلوق تو و بندگان تو هستند و رتق و فتق امورشان به دست توست».

استعداد انسان براي كسب مقام خليفة اللّهي

آري، خليفة الله بايد كسي باشد كه بتواند در حدّ ظرفيّت امكاني خود كار خدا را انجام بدهد و لذا تنها موجودي كه صلاحيّت خليفة اللّهي را دارد،انسان است كه مي ‌تواند مظهر صفات كمال خدا بشود و خليفة الله گردد. ساير موجودات اين شايستگي را ندارند، چنان‌ كه فرموده است:

]إنَّا عَرَضْنَا اْلاَمانَة عَلَي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإنْسانُ...‌[؛[1]

«حقيقت آن ‌كه، ما امانت را به آسمان‌ ها و زمين و كوه‌ ها عرضه كرديم.آنها تن زير بار حمل آن ندادند و انسان آن را حمل كرد...».

از واژه‌ي «امانت» در اين آيه‌ ي قرآن تعابير زيادي شده كه يكي از آنها همان استعداد خليفة‌اللّهي است كه به انسان داده شده و مي‌ تواند تا مرتبه‌ي خليفة اللّهي بالا برود. آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها با وجود صلابت و قوّت و عظمتي كه در خلقت دارند :

]...فَأَبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها...‌[؛

تن به حمل امانت [استعداد خليفة اللّهي] ندادند و خود را كنار كشيدند. تنها موجودي كه قدّ مردانگي علم كرد و اين بار امانت را تحمّل كرد و به دوش خود گرفت انسان بود:

]...حَمَلَهَا الْإنْسانُ...[؛

...انسان بار امانت را بر دوش خود نهاد... و مسئوليّت سنگيني را به عهده گرفت.

]ظلوماً جهولا[مدح انسان است يا ذمّ او؟

]...إنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً[؛[2]

در تفسير اين جمله بحث شده است كه آيا اين جمله در مقام مدح انسان است يا در مقام ذمّ او؟ ممكن است گفته شود : در مقام ذمّ انسان طبيعي است. يعني انساني كه در جوّ تربيت الهي قرار نگرفته است ، به موقعيّت خود در عالم جاهل است و به خود ظلم كرده و از سعادت ابدي محروم مانده است.همچنين محتمل است، آن ‌گونه كه بعضي ارباب معرفت احتمال داده‌اند ، معناي ظلوم و جهول اين باشد كه انسان طوري ساخته شده كه در طبع خود متجاوز از حدّ است و هيچ ‌گاه در يك حدّ توقّف نمي ‌كند؛ يعني به هر مقام و مرتبه‌اي برسد، باز مي‌خواهد بالاتر برود. دائماً در حال تجاوز از حدّ است و از اين جهت جَهول هم هست؛ يعني به هر مرتبه‌اي از علم برسد، باز خودش را جاهل و تشنه‌ي رسيدن به مقام عالي ‌تر از علم مي ‌بيند؛ لذا علي‌الدّوام بالا مي‌ رود و بالا مي ‌رود تا (آنچه اندر وهم نايد آن شود).

ظلم او آن كه هستي خود را                ساخت فاني بقاي سرمد را

جهل او آن كه هر چه جز حقّ بود         هستي او ز لوح دل بزدود

نيك ظلمي كه عين معدلت است ------نغز جهلي كه مغز معرفت است

اگر اين طور معنا كنيم، جمله‌ي ]...إنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً [در مقام مدح خواهد بود كه انسان امانتدار را مدح مي ‌كند.حاصل آن‌ كه، استعداد رسيدن به مقام خليفة‌‌اللّهي به انسان داده شد و هنگامي كه خدا به فرشتگان اعلام كرد :

]...إنِّي جاعِلٌ فِي اْلاَرْضِ خَلِيفَة...‌[؛

«...من مي ‌خواهم در زمين خليفه‌اي قرار دهم...».

آنها نه به عنوان اعتراض ـ چرا ‌كه معصومند ـ بلكه به عنوان استفهام از راز مطلب كه چرا موجود برآمده از خاك و زمين را خليفه‌ي خود بر‌مي ‌گزيند، با آن‌ كه او فسادانگيز و خونريز است و اهليّت خليفة الله شدن را ندارد :

]...أ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ...‌[؛

«...خدايا، مي‌ خواهي موجود مفيد و خونريزي را خليفه‌ي خود در زمين قرار دهي...»؟

]...وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ...‌[؛[3]

«...و حال آن‌ كه ما هستيم و تو را تسبيح و تقديس مي‌ كنيم...».

فرشتگان از كجا به خونريزي انسان پي بردند ؟

حال، بايد ديد آنها از كجا پي بردند كه اين موجود مفيد و خونريز خواهد شد، با آن‌كه هنوز آدم آفريده نشده بود. بعضي معتقدند كه قبل از خلقت آدم ابوالبشر (ع) روي زمين مخلوقاتي از بني‌الجانّ* يا نسناس* بوده‌اند كه در ميانشان فتنه و فساد و خونريزي رايج بوده است. از اين رو فرشتگان كه از وضع و حال آنها آگاه بودند، پيشگويي كردند كه اين موجودي كه مقدّر است خلق شود، از آن نوع خواهد بود، لذا گفتند :

]...أ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ...[؛

احتمال ديگر هم هست كه از همين كلمه‌ي‌]في الارض‌[در‌]...إنِّي جاعِلٌ فِي الاَرْضِ خَلِيفَة...[پي بردند و فهميدند كه اين مخلوق يك مخلوق ارضي است و از خاك ساخته خواهد شد و موجودي كه از موادّ ارضي ساخته شود،آميخته با شهوت و غضب است و شهوت رمز بهيميّت* و غضب مايه‌ي سبعيّت* است و چنين موجوداتي قهراً با هم جنگ و ستيز خواهند داشت و موجب فساد و خونريزي و كشتار خواهند شد. از اين جهت در مقام استفهام بر آمدند كه سرّ اين مطلب چيست و شايد شرايط لازم موجود نبوده كه ملائكه تفصيلاً به راز مطلب پي ببرند. از اين رو خداوند به اجمال فرموده :

]...إنِّي أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ[؛[4]

«...من چيزي مي ‌دانم كه شما نمي ‌دانيد».

احتمالاً يعني اين موجودي كه مي ‌آفرينم اگر اراده‌اش تابع شهوت و غضب گردد و مايه از شهوت و غضب بگيرد، نتيجه همان خواهد شد كه شما مي ‌گوييد؛ فساد و خونريزي و هرزگي و بي‌عفّتي رواج خواهد يافت و كره‌ي زمين به باغ ‌وحشي تبديل خواهد شد، مملوّ از سگ و گرگ و خرس و خوك و كفتار و درّندگان بي ‌شمار. امّا اگر اراده‌ي اين موجود تابع عقل باشد و از عقل فرمان بگيرد، آن چنان بزرگ مي ‌شود و بالا مي ‌رود كه حتّي مَلَك هم از ادراك آن عاجز مي ‌شود؛تنها خدايش مي ‌شناسد و بس.

رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند        بـنگر كـه تا چـه حدّ است مـقام آدميّت

رسيدن به كمال انساني با تزكيه

آري، اراده‌ي خداوند حكيم بر اين تعلّق گرفته كه انسان بيافريند. انسان يعني موجودي كه از خاك بر آيد و بر افلاك نشيند و كمال قدرت در همين است كه پست ‌ترين و بي‌ارزش ‌ترين موجود را كه خاك است حركت بدهد و او را عالي ترين و شريف‌‌ ترين موجود بسازد. اين انسان است كه مي‌ تواند در طول عمر دنيوي‌اش از اين مزبله‌ي عالم طبيعت عبور كند و نه تنها آلوده نشود، بلكه تيرگي‌ها و آلودگي‌ها را از صفحه‌ي جانش بزدايد و بر جلا و صفايش بيفزايد و سرانجام مانند خورشيد درخشان از اين دنيا بيرون برود و در غرفه‌هاي جنّة المأوي بنشيند.

هدف از آفرينش انسان همين است و اين هم راهي جز تزكيه ندارد. چون انسان از خاك است و هر موجودي كه از خاك برآيد، بايد تزكيه و تصفيه شود تا كمال و ارزش خود را به دست آورد. نفتي را كه از خاك بيرون مي ‌آورند،تا تصفيه نكنند ارزش و بهاي حقيقي نمي‌ يابد. طلا و ياقوت و فيروزه‌اي كه از خاك بيرون مي‌آيد ، تا تصفيه نشود، جلا و صفا نمي ‌يابد. انسان نيز گوهري ارضي است و از خاك بيرون آمده و تا تزكيه نشود، به كمال انساني خود نايل نمي ‌شود كه خالقش فرموده است:

]قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَكَّاها[؛[5]

«همانا رستگار شد هر كه خود را تزكيه كرد».

فلاح و رستگاري انسان در گرو تزكيه‌ي نفس است. ما در مقام تزكيه‌ي گوهر نفس خود بر نمي ‌آييم و به اصلاح خود نمي ‌پردازيم. ما زمين را مي ‌شكافيم و از دل زمين نفت و آهن و نقره و مس و ...بيرون مي ‌آوريم و آنها را در تصفيه‌ خانه‌ها با كمال دقّت تصفيه مي ‌كنيم؛ امّا گويي تا به حال به اين حقيقت پي نبرده‌ايم كه معدن وجود خودمان بيش از همه‌ي معدن‌ها جواهرات دارد.

گوهر عقل ما بيش از ساير گوهرها به تزكيه و تصفيه نيازمند است؛ امّا ياللاسف كه ما اصلاً به اين حقيقت پي نبرده‌ايم و تمام عمر به تصفيه و اصلاح موجودات خارج از خود پرداخته‌ايم و از اصلاح خود وامانده‌ايم.

صرف برخورداري از استعداد موجب كمال نيست

آري، استعداد ترقّي و تعالي روحي را به انسان داده‌اند امّا داشتن استعداد كافي نيست، بلكه بايد آن استعداد را به فعليّت برساند تا كامل شود. يك هسته‌ ي خرما فرقي با يك تكّه سنگ ندارد؛ جز آن كه مستعدّ است كه وقتي تحت شرايط خاصّ آب و هوايي قرار گرفت، مي ‌تواند تدريجاً رشد ‌كند و سرانجام به يك درخت بارور تبديل ‌شود. گوهر مستعدّ وجود انسان نيز احتياج به حركت دارد تا تحت شرايط گوناگون، به مرتبه‌ي اعلاي  كمال برسد و البتّه، اين هم به آساني حاصل نمي ‌شود، بلكه نيازمند تحمّل رنج و تعب است.

ممكن است از ميان هزاران نفر، يكي دو نفر بتوانند با تحمّل رياضت و مجاهدات، بسيار خود را به مقاماتي برسانند كه حقايقي را از اين عالم درك كنند. به قول شاعر:

قرن‌ها بايد كه تا يك كودكي ا ز لطف طبع             عالمي گردد نكو يا ناطقي صاحب سخن

سال‌ها بايد كه تا يك سنگ اصلي زآفتاب              لعل گردد در بَدَخشان* يا عقيق اندر يمن

مـدّت بـسيـار مي‌بايد كشـيدن انـتـظـار                 تا كه در جوف صدف، باران شود دُرّ عدن

امامان معصوم  (علیهم السلام)واجد همه‌ي كمالات

آري،اگر افراد عادي بخواهند به مقاماتي برسند، احتياج به رياضت كشيدن‌هاي فراوان دارند؛ امّا امامان(علیهم السلام)  نيازي به تلاش و تحمّل رنج و تعب ندارند:

(وَ رَضِيَكُم خُلَفاءَ فِي اَرْضِهِ)؛

خدا از اوّل آنها را طوري ساخته است كه جامع همه‌ي كمالاتي باشند كه خليفة‌الله لازم دارد. مثل ما نيستند كه با سوزن چاه بكنند تا به آب برسند. آنها به اقيانوس بيكران علم الهي متّصلند.

(خَلَقَكُمُ اللهُ اَنواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ)؛

«خدا شما را در عالم انوار آفريد و محيط بر عرش خود قرار داد».

تمام عوالم امكان زير پرچم شما بوده‌اند و هستند؛ اگر چه آدم ابوالبشر به حسب ظاهر براي خاتم‌الانبياء و ائمّه‌ي هدي  (علیهم السلام)پدر است و خليفة الله است، امّا در عالم انوار، آنها آدم اوّلند و خليفه‌ي مستقيم خدايند. آدم ابوالبشر در عالم طبع، آدم ثاني محسوب مي‌ شود و خليفه‌ي مع‌‌الواسطه‌ي خداست. شاعري از زبان رسول خدا…گفته است:

(اِنّي وَ اِنْ كُنْتُ ابْنَ آدَمَ صُورَة وَلِي فيهِ مَعْنيً شاهِدٌ بِاُبُوَّتِي)؛

«من اگر چه در ظاهر پسر آدمم، ولي در باطن خصوصيّتي دارم كه بر پدر بودن من شهادت مي ‌دهد».

اخـتران پـرتـوِ مـشكـاتِ دلِ انـور ما           دلِ ما مظـهر كلّ،كلّ همـگي مظـهر ما

نه فقـط اهل زمـين را همـه باب اللّهيم           نـُه فلـك در دَوَرانـند بـه گـردِ سرِ مـا

بر ما پير خرد كودك ابجدخواني است           فـلسفي مُقْـتَبـسي* از دل دانشـور مـا

پس، خدا آنها را خلفاي خود در عالم پسنديده و لذا هر كسي را نرسد كه ادّعا كند از جانب خدا خلافت و امامت منصوب شده است.

سه گروه مغضوب و ملعون خدا

به اين روايت توجّه فرماييد :

(ثَلاثَة لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا يَنْظُرُ إلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ...)؛[6]

«سه گروهند كه خدا در روز قيامت با آنها سخن نمي ‌گويد و به آنها نگاه نمي ‌كند و [ از موانع رحمت] تطهيرشان نمي ‌سازد...».

گروه اوّل،آنان كه بدون انتصاب از جانب خدا خود را خليفه و امام معرّفي كنند. گروه دوّم،آنها كه خلافت امام منصوب از جانب خدا را منكر شوند.گروه سوّم، كه آدم بايد مراقب باشد كه از آن دسته نباشد،كساني هستند كه دو گروه اوّل و دوّم را مسلمان بدانند.لذا ما خطاب به اهل بيت نبوّت (علیهم السلام) عرض مي‌ كنيم :

(وَ رَضِيَكُمْ خُلَفاءَ فِي اَرْضِهِ)؛

«ما معتقديم كه خدا [فقط] شما را پسنديده كه خليفه‌ي او در عالم باشيد».

اهل بيت رسالت(علیهم السلام)  حجّت بر همه‌ي مخلوقات

(وَ حُجَجاً عَلَي بَرِيَّتِهِ)؛

و شما را حجّت بر مخلوقات خود قرار داده است.بريّه يعني مخلوقات؛ منحصر به عالم انسان هم نيست. خداوند باري است. باري يعني آفريدگار و خالق. بريّه هم يعني مخلوقات. در قرآن آمده است:

]هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ...‌[؛[7]

«او هم خالق و هم باري است و هم مصوّر...».

در بيان تفاوت بين اين سه اسم بعضي گفته‌اند : از آن نظر كه مادّه را ايجاد مي ‌كند، «خالق» است و از آن نظر كه صورت خاصّي به آن مي‌ دهد، «باري» است و از آن نظر كه هر يك از اعضا و اجزاي آن را در جاي خود و به‌ صورت خاصّ خود قرار مي ‌دهد، «مصوّر» است. باز در قرآن مي ‌خوانيم :

]هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي اْلاَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ...[؛[8]

«او كسي است كه به شما در رحم مادران آن‌گونه كه مي ‌خواهد صورت مي ‌دهد...».

او مادّه‌ي ما را ايجاد كرده و آنگاه به ما صورت انساني داده است؛ در صورتي كه مي‌ توانست به همين مادّه‌ي ما صورت ديگري از ساير حيوانات بدهد و لذا ما شاكريم كه به ما صورت انساني داده است و در مقام تصوير نيز ببينيد چه زيبا صورتگري كرده است؛چشم و ابرو و لب و دندان و اعضاي داخلي و خارجي همه در جاي خود منظّم قرار داده شده است:

]لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسانَ فِي أحْسَنِ تَقْوِيمٍ[؛[9]

«ما انسان را در بهترين شكل و صورت [از ظاهر و باطن] آفريده‌ايم».

ما اقرار مي ‌كنيم كه شما خاندان عصمت حجّت بر همه‌ي مخلوقاتيد و به اذن خدا آگاه از تمام زواياي عالم خلق و شاهد بر آفرينش هستيد. به اذن خدا مي‌ دانيد كه در دل هر كسي چه مي ‌گذرد و آينده‌ي هر كسي چه خواهد بود.

نظارت امير مؤمنان  (ع)بر عملكرد اهل ايمان

از مرحوم مجلسي (ره) نقل شده است كه اميرالمؤمنين (ع)اوّل شب در مسجد نماز خواند و بعد از نماز فردي را به نام وشّاء احضار كرد و فرمود: به فلان نقطه‌ي دورافتاده‌ي كوفه برو، آنجا مسجدي هست، مقابل آن مسجد مرد و زني را مي ‌بيني كه با هم مشاجره و نزاع مي ‌كنند، هر دو را نزد من بياور. اينجا نشسته و از آنچه در دورترين نقطه‌ي شهر مي ‌گذرد باخبر است.

او مي‌ گويد: من به همان نشاني رفتم و آن مرد و زن را كنار آن مسجد در حال منازعه ديدم. گفتم: اميرالمؤمنين (ع)شما را احضار كرده است. با هم آمديم. امام (ع) از مرد علّت منازعه را جويا شد. او گفت: يا اميرالمؤمنين،من اين زن را براي خودم عقد كردم و برايش مهري معيّن كردم؛ ولي وقتي نزديك او رفتم،احساس كردم از او متنفّرم و ديدم كه نمي ‌توانم نزديكش بروم.امام (ع) به آن زن فرمود: تو چه مي‌گويي؟ گفت: آقا، اين مرد مرا عقد كرده. برايم مهر معيّن كرده و من زوجه‌ي او هستم.فرمود: تو به اين مرد حرامي و نمي‌ تواني زن او باشي و او هم نمي ‌تواند شوهر تو باشد.

اين حرف براي آنها و ديگران تعجّب‌آور بود.حضرت فرمود: اي زن، تو مرا مي ‌شناسي ؟ گفت: البتّه؛ اسم شما را شنيده‌ام،اميرالمؤمنين هستيد؛امّا از نزديك شما را زيارت نكرده بودم.حضرت فرمود: امّا من تو را مي‌شناسم. اسمت اين است و پدر و مادرت اين و از فلان قبيله‌اي و...، درست است؟گفت:بله.بعد، حضرت فرمود: يادت هست در جواني با مردي به طور موقّت و به‌ صورت پنهان از خانواده‌ات ازدواج كردي ؟ آنگاه از آن مرد حامل شدي و وضع حمل كردي و چون مي ‌ترسيدي كه رسوا شوي، آن بچّه را در تاريكي شب ميان بيابان گذاشتي.چند قدم كه فاصله گرفتي، مهر مادري در تو تحريك شد و برگشتي و بچّه را برداشتي. باز ترسيدي و بچّه را گذاشتي. چند قدم كه دور شدي،چند سگ به تو پارس كردند؛ تو ترسيدي و فرار كردي. بعد، برگشتي و ديدي يكي از آن سگ‌ها سراغ آن بچّه‌ي نوزاد رفته است؛ سنگي را برداشتي و به سمت سگ پرتاب كردي و آن سنگ به سر بچّه خورد و ناله‌اش بلند شد.تو ترسيدي كه نكند با صداي بچّه كسي بيايد؛ فرار كردي و با حال پريشان گفتي: خدايا، اين امانت را به تو سپردم.

آيا آنچه گفتم درست است؟گفت: بله يا اميرالمؤمنين، درست است ولي عجيب اين است كه گويي شما قدم به قدم همراه من بوده‌ايد؛ چون اين سرّي بود كه كسي جز خدا و من از آن آگاه نبوده است.حضرت فرمود: حال، از آن بچّه خبر داري ؟ گفت : خير، اصلاً هيچ نمي ‌دانم او چه شده است. فرمود: اين جوان كه مي ‌خواستي با او ازدواج كني همان بچّه است كه به خدا سپرده بودي و خدا هم امانتداري كرد...[10]

اين نمونه‌اي است از حجّت بودن امامان (علیهم السلام)بر تمام خلايق و آگاه بودنشان از زواياي عالم خلق.

اهل بيت رسالت (علیهم السلام) ياري‌كننده‌ي دين حقّ

(وَ اَنْصاراً لِدِينه)؛

«خدا شما اهل بيت رسول را پسنديده كه ياري ‌كنندگان دين او باشيد».

از اين جمله استفاده مي ‌شود كه همه كس صلاحيّت ياري كردن دين خدا را ندارند. ممكن است كساني دوستدار دين و خواهان پيشرفت دين باشند و در راه خدمت به دين هم مخلص باشند ولي غافل از اين باشند كه اين خدمت كنوني در آينده‌ي دور يا نزديك به زيان اسلام و مسلمانان تمام خواهد شد و لذا كسي كه به دين خدمت مي ‌كند، بايد علم الهي داشته باشد تا صلاح و مصلحت دين را در تمام ابعاد در نظر بگيرد، نه اين كه يك گوشه را آباد و صد گوشه را ويران كند.خدا مي ‌داند كه در طول تاريخ اسلام چه مدّعيان اصلاحي كارشان سر از فساد در آورده و چه ضربه‌ها به پيكر اسلام و قرآن وارد آورده‌اند؛ هم از طريق قدرت ‌هاي حاكم هم از طريق مراكز علمي و تفسيري كه بر اثر دور شدن از اهل بيت رسالت (علیهم السلام) دچار خطاهاي فراوان شدند و آيات قرآن را بر خلاف مقاصد صاحب قرآن تفسير كردند و ضلالت‌ها به بار آوردند. اين حقيقت باورشان نشد كه:

(اَهْلُ الْبَيْتِ اَدْرِي بِما فِي الْبَيْتِ)؛

«صاحبخانه از محتويات خانه‌اش آگاه ‌تر از ديگران است».

آنان كه وحي در خانه‌ي آنها نازل شده است، بهتر از ديگران مي ‌دانند قرآن چه گفته است.در سنّت پيامبر و روايات رسول… چه تحريف‌ها به وجود آوردند و سبب اغواي مردم و تخريب دين شدند. به پيامبر اكرم… نسبت‌ها دادند كه انسان شرم مي ‌كند بگويد. اينها مسلمان و پيامبرشناس بوده‌اند!

تحريف حديث رسول اكرم…

مردي از امام رضا  (ع)سؤال كرد : آيا اين حديث درست است كه رسول اكرم …فرموده است:

(أنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَي صُورَتِهِ)؛[11]

«خداوند آدم را به‌ صورت خودش خلق كرده است».

و معتقدند كه خدا هم (العياذبالله)مانند انسان صورت و چشم و گوش دارد و روز قيامت ديده مي‌ شود؟ امام  (ع)فرمود:

(قاتَلَهُمُ اللهُ)؛

«خدا آنها را بكشد».

كلام رسول خدا… را تحريف كردند. اوّل حديث و وسط آن را بريده و آخر آن را گرفته‌اند. اين حديث مربوط به زماني است كه رسول اكرم …از جايي عبور مي ‌كردند،ديدند دو مرد با هم مشاجره مي ‌كنند و يكي به ديگري فحش مي ‌دهد و مي‌ گويد:

(قَبَّحَ اللهُ وَجْهَكَ وَ وَجْهَ مَنْ يَشْبَهُكَ)؛

«خدا زشت بدارد روي تو را و روي هر كسي را كه شبيه توست».

رسول خدا…فرمود: اين طور نگو. براي اين كه:

(أنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَي صُورَتِهِ)؛

خدا آدم را به‌صورت اين شخص خلق كرده است. يعني آدم ابوالبشر (ع) به ‌صورت همين انسان خلق شده و در ظاهر مشابه اوست و لذا اين جمله‌ي تو توهين به آدم (ع)است.

پس،اين حديث به آن معنا نيست كه خدا انسان را به‌ صورت خودش آفريده، بلكه به اين معناست كه خدا حضرت آدم  (ع)را به ‌صورت اين شخص آفريده است.

به هر حال، از اين ‌گونه تحريفات فراوان دارند ؛ هم آيات قرآن هم روايات پيامبر اكرم …را تحريف معنوي كرده‌اند. اينها مخرّب دينند؛امّا آن دسته از علما و بزرگان شيعي كه سر سفره‌ي خاندان عصمت (علیهم السلام) نشسته‌اند و از آن منابع وحي الهي الهام گرفته‌اند، ناصر دين و مروّج قرآن بوده‌اند.

روز بيست و سوّم ذيقعده، بنا بر نقلي، روز شهادت امام رضا (ع) و روز زيارت مخصوص آن بزرگوار است. ما كه دوريم از همين جا به آستان اقدسشان سلام عرض مي‌كنيم:

(اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي عَليِّ بْن مُوسيَ الرِّضَا الْمُرْتَضي اَلاِمامِ التَّقيَ النَّقيَ وَ حُجَّتِكَ عَلَي مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ ما تَحْتَ الثَّرَي)؛

با بدن مسموم در بستر افتاده بود و از شدّت درد به خود مي ‌پيچيد تا اين كه فرزند بزرگوارش، امام جواد (ع)آمد و در آغوش فرزندش به عالم قدس ارتحال پيدا كرد.

والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته


* مستخلفٌ عنه: مقصود خداست.

[1]ـ سوره‌ي احزاب،آيه‌ي72.

[2]ـ همان.

[3]ـ سوره‌ي بقره،آيه‌ي30.

* بني الجانّ: فرزندان جنّ.

* نسناس: ميمون آدم ‌نما.

* بهيميّت: خوي چارپايان.

* سبعيّت: درّنده‌ خويي.

[4]ـ سوره‌ي بقره،آيه‌ي30.

[5]ـ سوره‌ي شمس،آيه‌ي9.

* بدخشان: منطقه‌اي است در قسمت شرقي افغانستان.

* مقتبس: اقتباس كننده،شعله گيرنده.

[6]ـ اصول كافي،جلد1،صفحه‌ي373.

[7]ـ سوره‌ي حشر،آيه‌ي24.

[8]ـ سوره‌ي آل‌عمران،آيه‌ي6.

[9]ـ سوره‌ي تين،آيه‌ي4.

[10]ـ بحارالانوار،جلد40،صفحه‌ي218.

[11]ـ اصول كافي،جلد1،صفحه‌ي134.

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا