Menu

وَ حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى ِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّه

{ وَ حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى ِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّه }

«سلام بر حجّت‌هاي خدا بر مردم دنيا و آخرت و ابتدا و معدن‌هاي حكمت خدا».

معناي حجّت و حجّة الاسلام‌

حجّت يعني دليل و برهان و قاطع عذر ؛چون آنچه راه عذر را مي ‌بندد و انسان نمي ‌تواند در مقابل آن، براي تخلّف از قانون عذري بياورد، دليل و برهان و حجّت است.اين‌كه به آقايان علما حجّة الاسلام مي ‌گوييم، از اين نظر است كه آن بزرگواراني كه واقعاً علماي ربّاني هستند، در حقيقت، حجّت اسلامند؛يعني، از جهت علوم ديني كه دارند و بر اساس علمشان از رذايل اخلاقي مطهّر و به فضايل آراسته گشته و عملاً در مسير تقوا و زهد و ورع سرمشق مردم شده‌‌اند،دليل بر حقّانيّت دين اسلامند و اسلام مي‌تواند به وجود آن‌ها در عالم احتجاج* ‌و استدلال كند و بگويد: دليل اين‌كه من مي‌ توانم انسان‌هاي با فضيلت تحويل بدهم، امثال فلان عالم است. يعني مي‌شود در دنيا آن‌ها را معرّفي كرد و نشان داد كه اگر مكتب دين قادر به پرورش انسان‌هاي با فضيلت نبود، اين چنين افراد پاك از آن بيرون نمي‌آمدند.

وجود اين‌ها دليل است بر اين‌كه اسلام مكتب انسان پرور و آدم ‌ساز است . اگر واقعاً در ميان عالمان دين افرادي اين چنين باشند (كه اِن شاء الله هستند) كه هم از جهت علمي هم از حيث تقوا، ورع، عدالت و ديگر فضايل نفساني خود را تهذيب كرده‌اند؛ همين‌ها حقّاً دليل و حجّت و برهان براي حقّانيّت اسلام هستند.البتّه، ما به القاب و عناويني كه در زمان ما از باب تعارف رايج شده است كاري نداريم.بيشتر الفاظ و كلمات در ميان ما معناي واقعي خودشان را از دست داده‌اند.

حجّة الاسلام به معناي واقعي كلمه

حجّة الاسلام به معناي واقعي كلمه، وجود اقدس امام اميرالمؤمنين علي‌‌ (ع) و فرزندان معصوم آن‌حضرت (علیهم السلام)هستند.خود قرآن نيز اميرالمؤمنين (ع)را شاهد و دليل بر نبوّت پيامبر اكرم… معرّفي مي ‌كند:

]وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ[؛[1]

مردم كافر مي ‌گويند تو رسول نيستي؛ بگو شاهد بر رسالت من دو چيز است : يكي ذات اقدس خدا كه به دست من معجزات را ظاهر مي‌سازد؛ همين كتابي كه بر زبان من، كه يك فرد امّي هستم، جاري شده است، شهادت خداست بر رسالت من و ديگر:

]...مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ[؛

آن كسي كه تمام حقايق اين كتاب در وجود او تحقّق يافته است.يعني علي‌‌ (ع) كه پرورش يافته در مكتب من و تجسّم بخش محتويات كتاب من است، دوّمين شاهد بر رسالت من است كه اگر من رسول مبعوث از جانب خدا نبودم، اگر اين كتابي كه آورده‌ام كتاب آسماني نبود،مانند علي (ع) از دامن من و اين كتاب به دنيا تحويل داده نمي‌شد كه تمام سجاياي* انساني در درجه‌ي اعليََ در وجود او مشهود و عيان است. بنابراين،آيا او شاهد كافي نيست بر اين‌كه من نبيّ و رسول مبعوث از جانب خدا هستم؟

دو معجزه‌ي بارز نبيّ اسلام…،قرآن و علي (ع)

پس من دو معجزه دارم: يكي قرآن و ديگري محصول مكتب قرآن،يعني علي (ع) كه مصداق ]...مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ[است و با تمام وجودش تجسّم بخش به حقايق آسماني قرآن است؛ و لذا علي (ع)به معناي واقعي كلمه حجّة الاسلام و حجّة النّبوّة و حجّة الرّسالة و حجّة القرآن است.در درجه‌ي اوّل، علي اميرالمؤمنين‌‌‌‌‌(ع)و ائمّه‌ي معصومين‌(علیهم السلام)حجّة الاسلامند و در درجه‌ي بعد، ريزه‌ خواران خوان نعمتشان و تربيت‌يافتگان مكتبشان از علماي رباني حجّة ‌الاسلامند. البتّه، ما از آن نظر كه در بيانات خودشان، از خودشان تعبير به حجّة الاسلام نكرده‌اند، مجاز نيستيم كه عنوان حجّة الاسلام به آن بزرگواران اطلاق كنيم، بلكه همان ‌گونه كه خودشان فرموده‌اند حجّة الله هستند و ما هم به تعليم خودشان مي‌ گوييم :

(السَّلامُ عَلَي حُجَجِ اللهِ عَلَي خَلْقِهِ)؛

سلام بر آن‌ها كه حجّت و برهان و دليل مبعوث از جانب خدا هستند و قاطع عذرند؛ يعني، خدا خواسته است راه عذر را بر بندگان ببندد تا كسي نگويد: من خبر نداشتم كه دين و شريعتي در عالم هست و همچنين راهي براي به دست آوردن دين و شريعت نداشتم تا عمل كنم. آري،براي اين‌كه راه اين عذر بسته شود،خداوند حكيم لطف كرده و راهنمايان معصوم از جانب خود برانگيخته است تا دين و شريعت خدا را به مردم برسانند؛ لذا هيچ عذري در پيشگاه خدا براي تخلّف از دين نداريم.آيا مي‌توانيم بگوييم: من نمي‌دانستم آن كسي كه مدّعي نبوّت يا امامت است، در ادّعا صادق است يا نه ؟ عالم به احكام خدا هست يا نه ؟ آيا اشتباه نمي‌كند؟ آيا مقهور شهوات نفسش واقع نمي‌شود؟اين‌ها عذرهايي است كه ممكن است انسان براي خودش بتراشد ولي براي بستن راه اين عذرها خدا هاديان عالم به احكام و معصوم از خطا را همراه با آيات بيّنات* و خوارق عادات، كه شاهد صدق گفتارشان باشد، به عنوان مبلّغ دين معرّفي كرده است؛ يعني:

هم علمشان مطابق با واقع است هم عقلشان حاكم بر شهواتشان است.نه كمترين سهو و خطا و اشتباه عارض ادراكاتشان مي ‌شود نه كوچك‌ ترين مقهوريّت در مقابل شهوات نفساني دامنگير عقلشان مي ‌گردد. به همين جهت است كه انبياء و امامان علیهم السلام))حجّت‌هاي خدا و قاطع عذر بندگان خدا هستند؛ يعني، ما ديگر نمي‌ توانيم هيچ گونه عذري براي تخلّف از دين بياوريم؛زيرا هم عقل داريم و با آن مصالح و مفاسد را تشخيص مي ‌دهيم، هم داراي اراده و اختيار و آزادي در مقام عمل هستيم.از آن طرف، انسان‌هاي معصوم از خطا و عالم به حقايق احكام خدا را براي ابلاغ شريعت و هدايت به صراط مستقيم سعادت در ميان ما قرار داده‌اند. بنابراين، اگر بگويند چرا اطاعت نكردي،ما چه عذري مي‌توانيم بياوريم؟امامان (علیهم السلام)علاوه بر داشتن صفت عصمت (كه هرگز عقلشان مقهور شهوات نفسشان قرار نمي‌گيرد)داراي علم لدنّي نيز هستند؛يعني، علمشان از طريق اكتساب از بشر حاصل نمي ‌شود كه احتمال اشتباه و خطا در آن برود، بلكه مستقيماً از جانب خالقشان به آن‌ها افاضه* مي ‌گردد و از لحظه‌ي تولّدشان، بلكه در رحم مادرانشان هم كه بوده‌اند، مشمول لطف خاصّ و افاضه‌ي حضرت حقّ بوده‌اند.

نمونه‌اي از اين واقعيّت در قرآن در مورد حضرت مسيح، عيسي‌بن مريم‌‡ آمده است كه از ساعت اوّل ولادت لب به سخن گشوده و اظهار نبوّت و آگاهي از حقايق آسماني كرده است:

]قالَ إنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا‌[؛[2]

گفت: من بنده‌ي خدا هستم و خالقم به من كتاب داده و پيامبرم ساخته است. در حالي كه كودك نوزاد اصلاً قادر به تلفّظ نيست، تا چه رسد به اين كه ادراك حقايق آسماني كرده اظهار نبوّت كند.

آري، اعتقاد حقّ ما شيعه‌ي اماميّه اين است كه امامان‌ (علیهم السلام)از مادر كه متولّد مي‌ شوند، به اذن خدا احاطه‌ي علمي به حقايق عالم دارند و معصوم از هر گونه خطا و عصيانند و حجّت خدا درميان آدميان.

علّت غيبت حضرت مهدي(عَجَّلَ اللهُ تَعــالي فَرَجَهُ الشَّريفَ)

اكنون حجّت خدا روي زمين و درميان بشر حضرت امام حجّة بن‌الحسن المهدي ـ عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ است كه دليل و برهان بر دين و قاطع عذر بندگان خداست تا نگويند اگر حجّت آسماني معصوم در دسترس ما بود، ما دنبالش مي‌ رفتيم.آري، اگر خدا آن امام معصوم (علیهم السلام)را خلق نكرده بود، مردم بر خدا حجّت داشتند، نه خدا بر مردم؛يعني، مي‌توانستند اعتراض كنند و بگويند: خدايا،تو ما را بي ‌رهبر معصوم گذاشتي و ما راه را پيدا نكرديم. ولي خدا حجّت را خلق كرده و او هم الآن زنده و آماده است و غيبت او به علّت صلاحيّت نداشتن بشر در پيروي است.

]...لِئَلاّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللهِ حُجَّة...[؛[3]

براي اين‌ كه مردم بر خدا حجّت نداشته باشند و عذر نداشتن رهبر معصوم نياورند، او حاضر و آماده است. شما از خود صلاحيّت و اهليّت نشان دهيد تا ميان شما بيايد و وقتي آمد، دنبالش حركت كنيد و به سعادت ابدي برسيد؛ولي شما داراي چنين آمادگي نيستيد؛ شاهدش اين ‌كه يازده امام از پدرانش ميان شما آمدند و شما آن‌ها را كشتيد.فرق علي (ع) را با شمشير شكافتيد، جنازه‌ي مسموم امام ‌حسن (ع) را تير باران كرديد و بدن قطعه‌قطعه‌ي حسين (ع) را زير سم اسب‌ها لگدمال كرديد. ابوبكر و عمرها و معاويه و يزيدها را روي سر نشانديد. خدا مي‌ گويد : شما جامعه‌ي بشر امتحان خود را داده‌ايد. ديگر نمي ‌توانيد عذري بياوريد و از من گلايه‌اي داشته باشيد كه چرا رهبر معصوم براي ما خلق نكردي ؟ خلق كردم. چرا در ميان مردم ظاهر نكردي ؟ ظاهر كردم . نه يكي و نه دوتا و نه سه تا . يازده امام معصوم ميان شما ظاهر كردم،ولي شما همه را يا با شمشير كشتيد يا مسموم كرديد و يا در زندان از بين برديد. اين آخرينشان است؛ اگر در ميان شما ظاهر شود،او را هم مي‌ كشيد و اگر او كشته شود، نظام عالم مختلّ مي ‌شود و لذا براي حفظ نظام عالم بايد زنده و غايب از شما باشد تا روزي كه صلاحيّت در شما پيدا شود. آن روز او ظاهر مي ‌شود.

حاصل آن كه، هم قرآن موجود است و حاضر، هم مجري قرآن زنده است و حاضر. نقص از شماست كه آمادگي پيروي از او را نداريد. به گفته‌ي مرحوم خواجه نصير طوسي(ره):

(وُجُوُدُه لُطْفٌ وَتَصَرُّفُهُ لُطْفٌ آخَرٌوَعَدَمُهُ مِنّا)؛

«وجود امام لطف خداست و تصرّفش در عالم لطف ديگري و عدم تصرّفش از ناحيه‌ي ماست [اين ما هستيم كه از خود صلاحيّت نشان نمي‌دهيم]».

كوتاهي مردم كوفه در حمايت از امام زمان خود

مردي در بين راه كربلا به امام حسين (ع) گفت : آقا،دل‌هاي مردم كوفه با شماست ولي شمشيرشان نيز آماده‌ي فرود آمدن بر شماست .اهل كوفه شيعه بودند، دوستدار خاندان علي (ع) بودند؛ ولي بدبخت‌ها آماده‌ي دفاع از حجّت زمان نبودند،بلكه با دست خودشان امامشان را قطعه‌قطعه كردند؛ همان‌ها كه مانند ما (بِاَبي اَنْتَ وَاُمّي) هم مي‌گفتند و روز دوازدهم محرّم در كوفه مردانشان بر سر و سينه‌ي خود مي ‌زدند و زنانشان موهاي سرشان را مي‌كندند؛يعني، دوستدار خاندان علي (ع) بودند، امّا آماده‌ي دفاع از آن‌ها نبودند.وضع امام زمان (عج) نيز اكنون چنين است. مردم محبّ آن‌حضرت هستند و در فراقش گريه مي‌كنند و دعاي ندبه و اشعار عاشقانه مي‌خوانند؛ امّا اگر بيايد با او همان‌گونه رفتار مي‌كنند كه با پدرانش كردند.او 313 نفر جانباز واقعي مي‌ خواهد.اگر پيدا بشوند، مي‌‌آيد؛ امّا 313 نفري كه هر نفرش بتواند امّتي را حركت دهد و كشوري را اداره كند؛ حاصل آن‌كه:

(لِلّهِ الْحُجَّة الْبالِغة)؛                

«خدا بر بشر حجّت دارد».

با نصب امام معصوم اتمام حجّت كرده و راه عذر را به روي بشر بسته است. نه در دنيا مي‌تواند به خدا اعتراض كند نه در عالم آخرت. الآن حجّت معصوم بيش از هزار و صد سال است كه در ميان شماست؛ از همين هواي شما استنشاق مي‌كند، زير همين آسمان شما زندگي مي ‌كند، روي همين زمين شما در رفت ‌وآمد است و در عين حال، از شما آمادگي نمي‌بيند تا در ميانتان ظاهر شود.

اهل بيت  (  ( علیهم السلامدر دنيا و آخرت بر ما حجّتند

(اَلسَّلامُ عَلَي حُجَجِ اللهِ عَلَي اَهْلِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَة وَ الْاُولَي)؛

حجّت بودن اهل بيت (علیهم السلام)بر مردم دنيا روشن است و در اين‌باره توضيحاتي داده شد. در آخرت نيز حجّت بودنشان معلوم است و به اذن خدا فرمانرواي محشرند. آنجا (قَسيمُ النّارِ وَ الْجَنَّة) اميرالمؤمنين (ع) است. شفيعه‌اي كه شفاعتش ردّ ندارد، صدّيقه‌ي كبريََ، قرّة العين رسول، حبيبه‌ي ربّ‌العالمين، است. آن دري از درهاي بهشت كه بيش از ساير درها به روي اهل محشر باز است و پرجمعيّت‌ترين است، باب‌الحسين است.

(صَلَّي اللهُ عليك يا مولانا يا ابا عبدِالله الحسين)؛

امّا مقصود از حجّت بودنشان در «اُوليََ» چيست كه در جمله‌ي زيارت آمده:

(السَّلامُ عَلَي حُجَجِ اللهِ عَلَي اَهْلِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَة وَ الْاُولَي)؛

براي كلمه‌ي «اُوليََ» معاني مختلف گفته شده است؛ بعضي احتمال داده‌اند كه مراد دوران رجعت باشد، از آن نظر كه نسبت به عالم آخرت دوران ابتدا و اوّل است و برخي گفته‌اند: اعصار گذشته از انبياء‌ (علیهم السلام) و امّت‌هاي پيشين مراد است كه اهل بيت حضرت خاتم‌الانبياء ‌ (علیهم السلام ) حجّت بر آن‌ها از آدم تا خاتم نيز بوده‌اند؛ همچنان كه درباره‌ي حضرت صدّيقه‌ي كبريََ‌ (س) آمده است:

(هِيَ الصِّدّيقَة الْكُبْرَي وَ عَلَي مَعْرِفَتِها دارَتِ الْقُروُنُ الْاُولَي)؛[4]

«پيشينيان، از پيامبران و امّت‌هايشان، بر محور معرفت آن نور خدا مي‌چرخيده‌اند».

احتمال ديگر اين كه، مراد از «اوليََ» عالم ذرّ باشد كه عالمي قبل از اين عالم بوده و گفته شده آنجا از آدميزادگان اقرار به ربوبيّت خدا و نبوّت خاتم‌الانبياء… و ولايت عليّ‌مرتضي (ع) گرفته‌اند و ما از چگونگي آن آگاهي نداريم و شايد بهتر اين باشد كه بگوييم: ما اجمالاً مي‌دانيم كه در رتبه‌ي متقدّم بر اين عالم طبع، عالمي يا عوالمي وجود دارد و ما از تفاصيل آن عوالم اطّلاعي نداريم و همين قدر معتقديم كه ائمّه‌ي هديََ (علیهم السلام) حجّت بر آن عوالم نيز هستند. به طور گذرا از كنار اين جملات عبور مي‌كنيم، چون تفصيل مطالب را مجالي نيست.

انبياء و اوليا چون حقّ را ديده‌اند،هيچ اختلافي با هم ندارند

(مَعادِنِ حِكْمَة اللهِ)؛

«امامان (علیهم السلام) معدن‌هاي حكمت خدا هستند».

مَعْدِن، چنان‌كه در گذشته اشاره شد، به محلّ توليد اشياء اطلاق مي‌ شود كه اشياء از آن نشأت مي‌ گيرند. حكمت يعني علم به حقايق اشياء آن چنان كه هستند و اين به معناي واقعي‌اش منحصر به ذات اقدس حقّ است ـ جَلّ جَلاله و عَظُمَ شَأنه ـ زيرا تنها او خالق اشياء است و احاطه به حقايق مخلوقات خود دارد:

}...وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ}؛[5]

او حكيم با لذّات است و كساني كه به اذن و اراده‌ي او مصونيّت از خطا در ادراك دارند و علمشان موهبتي از جانب حكيم علي الاطلاق است، آن‌ها نيز حكيم بالاذن هستند. البتّه، اصطلاحاً نيز به فيلسوف، حكيم و به فلاسفه، حكما مي ‌گويند؛يعني، آنان كه از طريق اقامه‌ي برهان و استدلال عقلي به اثبات مطالب مي ‌پردازند، ولي هيچ‌گاه از خطا و اشتباه در نيل به حقايق مصونيّت ندارند. شاهدش اين است كه با هم اختلاف نظر دارند؛ يعني، با اين ‌كه همگي سرو كارشان با ابزار عقل و برهان و استدلال و قياس و صغريََ و كبريََ و نتيجه است،با يكديگر از نظر نتايج فلسفي، اختلافات فراوان دارند و همين اختلاف نظر كاشف از اين است كه قطعاً حدّاقلّ يكي از اين صاحب نظران اشتباه رفته است؛ زيرا اگر همه به حقّ رسيده باشند، ديگر اختلافي نخواهند داشت، چنان‌كه ميان انبياء (علیهم السلام) اختلافي نبوده و هرگز پيامبري پيامبر ديگر را تخطئه نكرده است. دو امام معصوم هيچ ‌گاه با هم اختلاف نداشته‌اند.اين كاشف از اين است كه همگي حقّ را مي‌ ديده‌اند و مي‌بينند و همگي در پرتو اذن خدا متّصف به صفت حكمتند و معدن حكمة الله هستند.ديگران از قبيل افلاطون و ارسطو و فارابي و بوعلي و ... اگر حكيم ناميده شده‌اند، حكيم اصطلاحي هستند، نه حكيم واقعي كه به حقايق اشياء، آن چنان كه هست،پي برده باشند .

علم به جهل،خودش علم است

جمله‌اي از افلاطون نقل كرده‌اند كه منصفانه است.او مي‌گويد:

(لَيْسَ لَنا مِنْ فَضيلَة الْعِلْمِ سِوَي الْعِلْمِ بِاَنّا لا نَعْلَمُ)؛

«ما هيچ بهره‌اي از فضيلت علم نداريم، جز اين‌كه مي ‌دانيم كه نمي ‌دانيم».

اين حرف خردمندانه‌اي است كه بهره‌ي علما از علم همين است كه علم به جهل خود دارند ؛ فرق آنان با مردم ديگر اين است كه مردم نمي‌فهمند و نمي‌دانند كه نمي‌فهمند ولي علما نمي‌فهمند و مي‌دانند كه نمي‌فهمند. علم به جهل، خودش علم است . جهل بسيط* پايه‌ي ارتقاء به عالم علم است و جهل مركّب* مايه‌ي سقوط به وادي‌هاي بدبختي دائمي است؛ زيرا دو جهل روي هم انباشته شده است؛يكي اين ‌كه نمي ‌فهمد و ديگر اين‌ كه نمي‌فهمد كه نمي‌فهمد و مي‌پندارد كه مي‌فهمد؛چنين كسي هيچ‌ گاه به فكر فهميدن نمي‌افتد و هميشه در عالم جهل مي‌ماند.

آن كس كه بـداند و بـداند كه بداند                    اسب سَبَق از گـنبد گـردون بجهاند

آن كس كـه نداند و بداند كـه نداند                     لنگان خرك خويش به منزل برساند

و آن كس كه نداند و نداند كه نداند                       در جهـل مركّـب ابـدالدّهـر بمـاند

آدمي كه مريض باشد و بفهمد كه مريض است، خودش را به اين طبيب و آن طبيب مي‌ رساند تا بالاخره راهي به سوي بهبود خويش مي ‌گشايد؛ امّا آدمي كه مبتلا به بيماري ‌هاي گوناگون است و هيچ آگاهي از بيماري خود ندارد و بلكه اعتقاد به سلامت كامل خود دارد، طبيعي است كه هيچ‌ گاه به فكر طبيب و درمان نخواهد افتاد و هميشه با بيماري دست به گريبان خواهد بود. قرآن كريم مي ‌فرمايد:

} قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِاْلاَخْسَرِينَ أعْمالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياة الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً { ؛[6]

«بگو آيا مي ‌خواهيد به شما بگوييم بدبخت‌ترين و زيانكارترين مردم كيانند؟ آن كساني هستند كه راه را گم كرده‌اند و از بيراهه مي‌ روند؛ ولي در عين حال، معتقدند كه شاهراه همان است كه آن‌ها مي ‌روند».

اينان هيچ‌ گاه به فكر يافتن راه و راهنما نمي ‌افتند و عاقبت سر از درّه‌هاي هولناك هلاك ابدي در مي‌آورند.

اعتراف دشمن اهل بيت به شأن علمي علي (ع)

حجّاج بن يوسف ثقفي، كه آدمي رذل و پليد و سفّاك و استاندار بني ‌مروان بود، در آدم كشي و جنايت معروف است. او يك بار حرف خوب و منصفانه‌اي زده است. وقتي به چهار نفر از علماي معروف زمان خود (حسن بصري و عمروبن عبيد و عامرشعبي و واصل بن عطاء) جداگانه نامه نوشت و از آن‌ها خواست كه راجع به مسأله‌ي قضا و قدر بهترين سخني كه شنيده‌اند براي او بنويسند.البتّه، مي‌دانيم كه مسأله‌ي قضا و قدر و جبر و تفويض از مسائل بسيار پيچيده و حيرت‌انگيز در ميان دانشمندان ديني است.حالا اين مرد به علماي معروف زمان خودش نوشت: درباره‌ي اين مسأله آنچه از بزرگان دين شنيده‌ايد براي من بنويسيد. آن عالمان اگر چه به ائمّه‌ي اطهار‌ (علیهم السلام) خوش بين نبودند،در مقابل عظمت علمي ‌شان خاضع بودند و مي‌فهميدند كه فقط آن‌ها مي‌فهمند.حسن‌‌بصري در جواب حجّاج نوشت : بهترين كلامي كه در اين مسأله به ما رسيده است كلام عليّ بن ابيطالب‌ (ع) است كه در اين باره فرموده است:

(لَوْكانَ الزُّورُ فِي الْاَصْلِ مَحْتوماً لَكانَ الْمُزَوَّرُ في الْقِصاصِ مَظْلوُماً)؛

«اگر ارتكاب گناه از جانب خدا مقدّر حتمي باشد، پس قصاص آدمكش ظلم روشني خواهد بود كه خدا [معاذالله] او را مجبور به قتل كرده و آنگاه او را محكوم به قصاص كرده است».

واصل بن عطا نيز نوشت:بهترين كلامي كه در اين مورد به ما رسيده است، كلام عليّ‌بن‌ابيطالب‌ (ع) است كه فرموده است:

(اَيَدُ لُّكَ عَلَي الطَّريقِ ثُمَّ يَاْخُذُ عَلَيْكَ الْمَضيق)؛

«آيا باورت مي ‌شود كه خداوند عليم و عادل تو را به تنگناي معصيت بيفكند و آنگاه عقابت كند كه چرا به اين تنگنا آمده‌اي»؟

عامر شعبي هم نوشت:بهترين كلامي كه در اين باب به ما رسيده است، كلام عليّ‌بن‌ابيطالب‌ (ع) است كه فرموده است:

(كُلُّ مَا اسْتَغْفَرْتَ اللهَ مِنْهُ فَهُوَ مِنْكَ وَ كُلُّ ما حَمِدْتَ اللهَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْهُ)؛

«هر كاري كه از [ارتكاب] آن [پشيمان مي ‌شوي و] از خدا آمرزش مي‌ طلبي، معلوم است كه خودت را فاعل آن مي ‌داني [و استغفار مي ‌كني] و هر كاري كه براي [موفّقيّت به انجام] آن خدا را حمد مي ‌كني، معلوم مي ‌شود كه آن را از خدا مي‌ داني».

توفيق عبادت و انجام دادن حسنات از خداست،ولي انحراف از طريق حقّ و ارتكاب سيّئات از سوء اختيار توست.وقتي اين چهار نوشته از آن چهار عالم به حجّاج رسيد، به عمق و وسعت آن جملات نوراني نگاه كرد و گفت: اين جواب‌ها را از چشمه‌ي صاف علم گرفته‌اند. دشمن نيز اقرار كرد كه علي‌‌ (ع) چشمه‌ي صاف علم است.آري:

(مَعادِنِ حِكْمَة اللهِ)؛

ملاقات درس‌آموز قُتاده‌ي بصري با امام محمّدباقر (ع)

از ابوحمزه‌ي ثمالي نقل شده است: من در مدينه در مسجد رسول‌ خدا‌… نشسته بودم. مردي رسيد و سلام كرد و گفت : تو كه هستي اي بنده‌ي خدا؟ گفتم: مردي از اهل كوفه‌ام. چه حاجتي داري؟ گفت: تو ابوجعفر محمّد بن عليّ‌الباقر را مي‌شناسي؟ گفتم: بله.چه كاري با ايشان داري؟ گفت: چهل مسأله آماده كرده‌ام تا از او بپرسم. اگر جوابش حقّ بود، بپذيرم و اگر باطل بود، رها كنم. گفتم : آيا تو حقّ و باطل را از هم تشخيص مي ‌دهي؟ گفت: بله. گفتم: كسي كه خود مشخِّص بين حقّ و باطل است، به ديگري چه نيازي دارد كه از او سؤال كند؟ گفت: شما عراقي‌ها خيلي كم‌ طاقت و پرحرفيد، تو چه كار داري؛ ابو‌جعفر كجاست ؟ مرا به او راهنمايي كن. در همين حال، حضرت امام باقر  (ع) با جمعي از اصحاب وارد مسجد شدند و در جانبي از مسجد نشستند.گفتم: آقا، ايشان هستند. آن شخص هم برخاست و رفت و در محضر آن‌حضرت نشست.من نيز جلوتر رفتم و جايي كه مي ‌توانستم سخنان را بشنوم نشستم.جمعي كه در حضور بودند، پس از سؤال و جواب‌ها رفتند و مجلس خلوت شد. امام رو به آن تازه وارد كرد و فرمود: تو كه هستي؟ گفت: من قتاده‌ي بصري هستم. فرمود:آن فقيه و عالم معروف بصره تو هستي؟ گفت: مردم چنين مي‌ گويند. فرمود:به من خبر رسيده كه تو قرآن تفسير مي ‌كني. گفت: بله آقا، چنين است. امام قسمتي از صفات اهل بيت  (علیهم السلام) را، كه مفسّران حقيقي قرآن كريمند، بيان فرمود. قتاده پس از سكوتي طولاني به سخن آمد و گفت: آقا، من فقها و عالمان بسيار ديده‌ام. محضر بزرگي مانند ابن عبّاس را درك كرده‌ام، ولي هيچ جا اضطرابي كه امروز در محضر شما در خود مي‌بينم نديده‌ام.گويي امروز خودم را باخته‌ام؛ مطالبي كه مي‌خواستم بگويم يادم رفت. امام فرمود:

(اَتَدْري اَيْنَ اَنْتَ )

«آيا هيچ مي ‌داني در كجا نشسته‌اي»؟

در گذشته مكرّر گفته شده كه گاهي ائمّه‌‌ (علیهم السلام)خودشان را به صفات كمال معرّفي مي‌كنند به اين منظور كه به مردم اعلام كنند: آب حيات شما در نزد ماست.تشنه‌ها به سوي ما بيايند و آب حيات خود را از ما بگيرند تا گمراه نشوند؛ وگرنه، موضوع تزكيه‌ي نفس و خودستايي در كار نيست.باري، امام (ع) فرمودند: مي‌داني در كجا نشسته‌اي و ادامه دادند:

} فِي بُيُوتٍ أذِنَ اللهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ...‌}[7]

«در مقابل آن خانه‌هايي نشسته‌اي كه خدا خواسته است آن خانه‌ها رفعت داشته باشند».

قتاده گفت:

(صَدَقْتَ وَ اللهِ جَعَلَنِي اللهُ فِداكَ وَ اللهِ ما هِيَ بُيُوتُ حِجارَة وَ لا طِين)؛

«بله، به خدا قسم مولاي من،راست گفتي، قربانت شوم، شما خانه‌هايي هستيد كه مصالحش از سنگ و گل نيست».

آنگاه امام فرمود:من يك آيه از تو مي ‌پرسم، ببينم از اين آيه چه مي ‌فهمي كه براي مردم بگويي؟در سوره‌ي سبأ مي ‌فرمايد:

{ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرَيً ظاهِرَة وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أيَّاماً آمِنِينَ { ؛[8]

«ما ميان مردم و آن قريه‌هاي مبارك، قريه‌هاي ظاهري قرار داده‌ايم . با كمال امنيّت در اين قريه‌ها شب و روز سير كنيد».

اين آيه نشان مي ‌دهد كه آبادي‌هايي هست و بين آن‌ها آبادي‌هاي ديگري هست كه مردم مي ‌توانند با امنيّت در آن آبادي‌ها سير كنند و هيچ خطري نبينند. آيا آن قريه‌ها و آبادي‌هايي كه خدا امنيّت داده تا مردم با كمال امنيّت در آن سير كنند و هيچ خطر و خوفي هم نداشته باشند كجاست؟ قتاده فكر كرد و گفت:مكّه است. فرمود:آيا مردم در راه مكّه هيچ خوف و خطري نداشته‌اند؟ دزدها حجّاج را غارت نكرده‌اند؟ آدم ‌ها نكشته‌اند ؟ آيا در خود مكّه كشتار واقع نشده است؟ گفت : چرا، فراوان بوده است. امام فرمود: پس چطور آيه‌ي شريفه اعلام امنيّت داده كه شب و روز در آن قريه‌ها با كمال امنيّت سير كنيد و از هيچ خطري نگران نباشيد،در حالي كه اهل مكّه در امان نيستند؟ دزدان و راهزنان و آدم‌كُشان در مكّه فراوان بوده‌اند و لشكرها كشيده‌اند، خون‌ها ريخته شده است.قتاده متحيّر ماند و جوابي نداد. قرآن فرموده است:

}...فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ}؛[9]

«...پس، از آگاهان سؤال كنيد اگر نمي ‌دانيد» .

آگاهان از حقايق آسماني قرآن تنها اهل بيت نبوّت (علیهم السلام)هستند.قرآن ذكر و آن‌ها اهل‌‌الذّكر هستند.

{ إنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ* لا يَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ {؛[10]

«قرآن كتاب مكنون* است و جز مطهّرشدگان به آيه‌ي تطهير شايستگي تماسّ با آن را ندارند».

و لذا حضرت باقرالعلوم‌ (ع) فرمود: مراد از قراي مبارك و قراي ظاهر آن نيست كه تو فهميده‌اي؛ بلكه مراد از قراي مبارك ما خاندان‌رسول‌… هستيم كه هرگز سهو و خطا به بيان ما در مورد احكام خدا راه نمي ‌يابد و قراي ظاهر نيز فقهاي شيعه‌ي ما هستند كه احكام را از جانب ما نقل مي ‌كنند و مردم مي ‌توانند با كمال امنيّت در مسير ما حركت كنند و احكام الهي را بدون هيچ‌گونه اشتباه از بيت ما بگيرند.[11]


و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته



* احتجاج: حجّت و دليل آوردن.

[1]ـ سوره‌ي رعد، آيه‌ي 43.

* سجايا: جمع سجيّه، خُلق‌ها،خوي‌‌ها.

* بيّنات: جمع بيّنه به معني دليل روشن.

* افاضه:بهره دادن،فيض رسانيدن.

[2]ـ سوره‌ي مريم،آيه‌ي30.

[3]ـ سوره‌ي نساء،آيه‌ي165.

[4]ـ بحارالانوار،جلد43،صفحه‌ي105.

[5]ـ سوره‌ي ابراهيم،آيه‌ي 4.

* جهل بسيط: ندانستن فردي كه فهميده است كه نمي‌داند .

* جهل مركّب: ندانستن فردي كه نفهميده است كه نمي‌داند.

[6]ـ سوره‌ي كهف، آيات 103 و 104.

[7]ـ سوره‌ي نور،آيه‌ي36.

[8]ـ سوره‌ي سبأ، آيه‌ي 18.

[9]ـ سوره‌ي نحل ، آيه‌ي 43.

[10]ـ سوره‌ي واقعه، آيات 77 تا 79.

* مكنون:پنهان داشته شده.

[11]ـ بحارالانوار ، جلد 49 ، صفحه‌ي349،حديث 2 و صفحه‌ي 357، حديث 11؛ تفسير نورالثّقلين ، جلد 4، صفحه‌ي 330، حديث 49.

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا