Menu

منبع:سایت اندیشمندان اسلامی
کتاب:گلشن ابرار-سيّد محمّد سجادى نِژاد دامغانى در اين نوشتار كوتاه، با زندگى يكى از چهره هاى پر فروغ فقاهت و اسوه اخلاص وتقوا آية الله سيّد ابراهيم، مشهور به ميرزا آقا استهباناتى شيرازى آشنا مى شويم، كه عمر پربركت خود را در ترويج ارزش هاى والاى جعفرى سپرى نمود. پدرش ميرزا حسن است و سلسله اجداد اين عالم بزرگوار از سادات و نوادگان رسول مكرم اسلام(صلى الله عليه وآله)هستند.([1])

موقعيت جغرفيايى استهبان

استهبان با هوايى معتدل، در شمال شرقى شهرستان شيراز واقع است. محصولات عمده اين شهرستان، غله، پنبه، زعفران و خشكبار است و در كوه هاى آن، گياهان دارويى بسيارى مى رويد. اين شهر على رغم كمى وسعت و جمعيت، داراى مدرسه دينى پر رونقى است و بزرگانى چون: مرحوم شيخ محمّد باقر استهباناتى (شهيد رابع)، علاّمه ميرزا ابوالحسن استهباناتى، شيخ ابو الحسن حدائق ـ از نوادگان شيخ يوسف بحرانى و صاحب كتاب حدائق ـ شيخ عبدالمولى، ابن محمّد باقر ابن محمّد على استهباناتى و سيّد ابوتراب بن محمّد صالح موسوى استهباناتى، از اين سرزمين پر بركت برخاسته اند.([2])

دوران كودكى

در سال (1297هـ .ق.) در ديار عالم پرور استهبانات، در خانواده اى جليل القدر از سادات محترم، كودكى ديده به جهان گشود. وى با خنده هاى كودكانه خود، زندگى را بر پدر و مادر شيرين نمود. او ابراهيم نام گرفت و در آغوش گرم پدر و مادرى اهل تقوا، ولايت، زهد و پاكدامنى پرورش يافت. وى كه از هوش و ذكاوت بسيارى برخوردار بود، قبل از سپرى شدن شش سال از بهار عمرش، قرآن را نزد پدرش و نيز مكتب خانه محلّ زندگى خود، فرا گرفت و پدر به پرورش فرزندش همّت گماشت. سيّد ابراهيم، تقوا، پاكدامنى، صفا، صميميت، خلوص نيّت، شور معنويت، آزادگى، مناعت، زهد، قناعت، پشتكار، استقامت و ساير فضائل اخلاقى را از محضر پدر الهام گرفت.([3])

تحصيلات

سيّد ابراهيم پس از اتمام دروس مكتب خانه، در مدرسه پر رونق استهبانات، نزد بزرگان آن ديار به آموختن علوم و معارف دينى همّت گماشت و در خردسالى در خشيد و گوى سبقت را از هم درسان ربود. هم مباحثه ى سيّد ابراهيم، مرحوم شيخ عبدالمولى استهباناتى اخبارى (متوفّاى 1340 هـ .ق.) كه فاضلى جليل القدر و داراى تأليفات فراوان، از جمله «زادالمسافرين» در طب است مى گويد:([4]) من در راه بازگشت از مدرسه به خانه، سيّد ابراهيم كوچك را بر روى دوشم سوار كردم تا هم زحمت پياده روى او را نيازرد و هم، درس استاد را در طول راه برايم تقرير نمايد وى با تلاش فراوان و خستگى ناپذير، دروس مقدّماتى و سطح را در آن حوزه به پايان رسانيد([5]) و براى ادامه تحصيلات عازم شيراز گرديد.

در شيراز

صفات انسانى، كه بذر آنها توسط خانواده و محيط شهر در روح سيّد ابراهيم پاشيده شده بود به تدريج ظاهر گرديد و با رايحه دلكش خود، نظر صاحبدلان را به خود جلب نمود. او سال ها از محضر دانشوران و استادان بزرگ شيراز استفاده نمود. استادان سيّد ابراهيم در شيراز عبارتنداز:

(1) شيخ محمّد باقر استهباناتى(شهيد رابع) فلسفه، فقه و اصول

(2) ميرزا ابوالحسن محقّق استهباناتى در فقه و اصول

(3) محقّق بزرگ شيخ جعفر محلاّتى

(4) شيخ ابوالحسن حدائق استهباناتى وى از نوادگان شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق است كه هم سفر و هم بحث او از استهبانات به شيراز بوده است.([6])

هجرت به نجف اشرف

سيّد ابراهيم كه شوق فتح قله هاى رفيع دانش ها و معارف الاهى را در سر مى پروراند، شيراز را براى جولان، عرصه اى تنگ يافت و در جستجوى سرچشمه دانش ها در سال (1324هـ .ق.) هجرت نمود و در جوار حرم ملكوتى مولاى متقيان رحل اقامت افكند.([7]) او از محضر بزرگان آن حوزه مقدسه استفاده كرد و جان خود را از سرچشمه علوم الاهى سيراب ساخت.

سيّد ابراهيم، در شهر دانش و تقوا يعنى نجف، از محضر دانشوران بزرگى بهره برد كه عبارتنداز:

(1) سيّد محمّدكاظم يزدى، (استاد فقه ايشان)

(2) شيخ محمّدكاظم خراسانى، (استاد اصول)

(3) ميرزا محمّدتقى شيرازى، (استاد فقه)

(4) حكيم شهيد آيت الله شيخ محمّدباقر استهباناتى (معروف به شهيد رابع و استاد حكمت اشراق).

بوستان فقاهت سيّد ابراهيم پس از سال ها تلاش بى وقفه به بار نشست و وى به درجه اجتهاد نائل گرديد. آية الله مرعشى نجفى مى نويسد:

«وى شب و روز با جدّ و جهد تمام و تلاش بى وقفه به آموختن علوم مختلف عقلى و نقلى مشغول گرديد، تا جايى كه بر بسيارى از معاصران خويش برترى يافت و به منزلتى عظيم در نزد اساتيد خود نايل آمد».([8])

اجازات

اجازه نامه هاى روايى و اجتهادى اى كه وى از عالمان بزرگ و استادان خويش دريافت نمود عبارتنداز:

(1) اجازه نامه اجتهادى و روايى از آخوند خراسانى (صاحب كفايه)،([9])

(2) اجازه نامه اجتهاد از آيت الله العظمى ميرزا محمّدتقى شيرازى، رهبر انقلاب اسلامى عراق در سال (1920 م)، ترجمه متن اين اجازه نامه چنين است:

قابل توجّه برادران دينى و دوستان با ايمان استهباناتى و ساير مسلمانان! مخفى نماند كه جناب مستطاب، ملجا مردمان، علاّمه صاحب فهم و عرفان، تكيه گاه دانشمندان و محقّقان، برگزيده از ميان فقيهان و مجتهدان، ميرزا آقا شيرازى استهباناتى از عالمان و فقيهان صاحب كمال در نجف اشرف هستند، لذا بر برادران دينى، لازم است كه جانب احترام و بزرگداشت ايشان را نگه داشته و رعايت نمايند و وجود پر بركت وى را غنيمت شمارند زيرا به امثال اوست كه چشمان، روشن مى گردد. و از دستورات وى به ويژه در طرد و به خوارى كشاندن گروه هاى ره گم كرده گمراه كننده و منحرفان از راه راست شريعت با هر گونه چاره انديشى و ابزارى كه مى توانند سر پيچى نكنند. و در اين باب ضرورى است كه به نحو كامل باوى همكارى كنند و تمام كوشش خود را به كار گيرند. برادران ما مجازند كه در احتياط ها و تأمّل هاى ما به ايشان رجوع نمايند. درود ما و رحمت وبركات خدا بر برادران ايمانى مان باد!([10])

مرجعّيت

بعد از وفات جان سوز عالم ربّانى، مرجع تقليد عالم تشيّع، ميرزا محمّد تقى شيرازى، جماعتى از اعلام وبزرگان حوزه مقدسه نجف اشرف، آقا ميرزا استهباناتى را به عنوان مرجع عالم تشيّع برگزيدند.([11]) اين رداى مقدّس، به حقّ، برقامت رساى مرحوم استهباناتى پوشانده شد و وى، در امر خطير زعامت عامه، كوشيد و مرجعى جهانى گرديد. مرحوم آية الله مرعشى نجفى نوشته اند: پس از ارتحال مرجع دينى مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهانى در سال (1365 هـ .ق.)، مرجعيّت دينى شيراز و شهرهاى اطراف آن و بسيارى ديگر از شهرهاى ايران، هند، پاكستان، و برخى از كشورهاى عربى حوزه ى خليج فارس، به مرحوم آية الله آقا ميرزا استهباناتى منتهى گرديد.([12])

بركرسى استادى

از آية الله حسين وحيدى خراسانى (دام عزّه) نقل شده است:

عادت ميرزا آقا استهباناتى بر اين جارى بود، وقتى وارد مسجد محلّ درس مى شد، تحيت مسجد را به جاى مى آورد، سپس بر منبر تدريس قرار مى گرفت، و پس از طرح مسئله مورد بحث، نقل اقوال مى فرمود و قواعد و اصول در مورد مسئله و در آخر نظر خود را منعكس مى فرمود.([13])

استهباناتى هنگامى كه از آموختن فارغ شد و در علم فقه، اصول، كلام و معارف اسلامى، صاحب نظر گرديد، يكسره به كار تعليم، تدريس و پرورش شاگردان همّت گمارد. پس ازوفات استادش، مرحوم آخوند خراسانى اوّلين كسى بود كه در ميدان تدريس اصول ظاهر گرديد. بنا به نقل آية الله مرعشى نجفى ايشان تا قبل از وفات استادش، مرحوم ميرزا محمّد تقى شيرازى، مرحله سطح حوزه و كتاب هايى از قبيل: رسائل، مكاسب و... را تدريس مى نمود امّا پس از وفات آن بزرگوار به كار تدريس در مرحله خارج حوزه مشغول گرديد. در حلقات درس ايشان گروهى از طلاّب فاضل و دانش پژوهان مبرّز، حاضر مى شدند و همواره مجالس درس او محلّ ازدحام گروهى از بهترين طلاّب بود كه خود بعدها در نجف و ساير حوزه هاى علمى از مقام علمى برجسته اى برخوردار بودند.

بعضى از شاگردان آن عالم ربّانى عبارتنداز:

(1) سيّد شهاب الدّين مرعشى نجفى،

(2) شيخ ابراهيم كلباسى اصفهانى،

(3) شيخ محمّدحسين كلباسى اصفهانى،

(4) شيخ كاظم تبريزى،

(5) شيخ مسلم ملكوتى تبريزى،

(6) شيخ مهدى كنى، (از نوادگان آيت الله شيخ ملاّ على كنى)

(7) شهيد سيّد عبدالحسين دستغيب شيرازى،

(8) سيّد ابوالقاسم ارسنجانى شيرازى،

(9) شيخ مهدى مهدوى لاهيجانى و برادرش شيخ محمّدمهدى لاهيجانى (صاحب كتاب رجال دو هزار ساله گيلان)

(10) شيخ محمّدعلى مدرّس افغانى،

(11) سيّد هادى حسينى تبريزى،

(12) شيخ ميرزا على غروى عليارى،

(13) شيخ ذبيح الله محلاّتى، (صاحب كتاب اختران تابناك)

(14) سيّد محمّدحسن طالقانى كه امروزه از بزرگترين مراجع تقليد در نجف هستند.([14])

(15) شيخ ابوالقاسم حجّتى رشتى،

بزرگانى كه از وى اجازه اجتهاد و نقل حديث دريافت نمودند، فراوان اند از جمله

(1) شيخ محمّدحسين آيتى بيرجندى قائنى، (1310 ـ 1392)

(2) مجتهده علويّه، أمينه، دختر سيّد على أمين التجاّر اصفهانى حسينى خاتون آبادى اصفهانى.([15]) (1308 ـ 1403 هـ .ق.)

(3) شيخ محمّدرضا طبسى، (1322ـ 1405 هـ .ق.)

(4) سيّد شهاب الدّين مرعشى نجفى،

(5) شيخ محمّد شريف رازى، صاحب كتاب گنجينه دانشمندان.

(6) سيّد محمّد حسن طالقانى،

(7) شيخ محمّد على اردوبادى،

(8) سيّد على رضا بيرجندى،

(9) سيّد محمّد على روضاتى،

(10) شيخ جمال الدّين نايينى،([16])

ديدگاه بزرگان

مرجعيّت به خصايص خدا دادى چون هوش سرشار، سرعت فهم، ذوق سليم و صفاى باطن نياز دارد. صفات اكتسابى همچون: شرح صدر، دل كندن از زخارف دنيا، اطاعت از مولى، نگهدارى دين، تقوا و صيانت نفس، از شرايط اجتهاد است و پس از همه اين ها تلاش پيگير و كوشش خستگى ناپذير([17]) در تبليغ و اقامه احكام الاهى ضروررى است مرحوم آية الله استهباناتى جامع اين صفات بود و بزرگان دينى ما بدان اعتراف دارند:

1ـ آية الله مرعشى نجفى در اين باره مى فرمايند...

«وى بر بسيارى از معاصران خويش پيشى گرفت و نزد استادان خود منزلتى عظيم يافت بهويژه در نزد استادش، مرحوم ميرزا محمّد تقى شيرازى، كه وى مقلدان خود را، در احتياطات خويش به ايشان ارجاع مى داد. و اين خود بر مقام بزرگ علمى و دينى آن مرحوم در نزد استاد دلالت دارد».([18])

2ـ مرحوم محدّث محلاّتى در كتاب اختران تابناك مى گويد:

«به جان خودم قسم! در اين مدّتى كه با وى معاشرت داشتم، لغزشى از او نديدم و نشنيدم. وى مردى خوش اخلاق، بخشنده، خوش بيان، كثيرالعلم، با ذكاوت، كشنده نفس، زاهد و از زخارف دنيوى بيزار بود و به آنچه مى گفت عمل مى كرد. تغييرى در گفتار و كردارش نديدم.».([19])

3ـ مرحوم حاج شيخ محمّدشريف رازى آورده است:

...در عصر ما مرحوم مبرور، سيّد الفقهاء والمجتهدين و سند العلما ء و الزاهدين آيت الله الورع و العلامة البارغ، حاج سيّد ابراهيم، معروف به حاج سيّد ميرزا آقا استهباناتى شيرازى، از مراجع تقليد نجف پس از فوت مرحوم آيت الله العظمى اصفهانى بودند....([20])

صورت اجازه آية الله العظمى آخوند ملاّمحمّد كاظم خراسانى، نوّرالله مضجعه به آية الله ميرزا آقا استهباناتى.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله الّذى جعل مداد العلماء افضل من دماء الشهداء و صيرهم قدوةً للصلحاء و قادةً للطائفة النّاجية من امة سيّد الانبياء صلّى الله عليه و آله والصّلواة على اشرف الانبياء و المرسلين و على اهل بيته الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الان الى يوم الدّين ـ و بعد فانّ من اعظم نعماء الله على العباد بعد النّبيين و الاوصياء المرضيين صلوات الله عليهم اجمعين وجود العلماء الرّاشدين الّذين هم منار الهدى و ورثة الانبياء، اذ بهم تحفظ الشّريعة النّبويه عن الاندراس و تصان الطريقه المرتضويه عن الانطماس و ممن بذل جهده فى الفوز بتلك المرتبه العظيمه و بالغ فى جدّه ابتغاء تلك المنزله الجسيمة جناب مستطاب العالم العلام و الفهام القمقام، ملاذ الانام، جامع المعقول و المنقول، عمدة العلماء المحقّقين ، الثقة، المعتمد و السيّد السند آقاى آقا ميرزا آقا الشيرازى الاستهباناتى، الملقّب بالعلامة، دامت بركاته فانّه سلّمه الله تعالى قد صرف عنفوان شبابه فى تحصيل المطالب الاصولية والفقهية وامعن النظر فى تحقيق معضلاتها الخفية و وصل يقظة الايام بسهر الليالى و استفراغ وسعه وحصل ملكة الاستنباط فله العمل بما يستنبطه من الاحكام الشرعية عن أدلتها و له أن يتصدى لحفظ اموال الغيّب و القصّر و نصب القُيم على الضعفاء و ولاية الايتام و الاوقاف الّتى لا ولى لها و نحوها من الوظائف الشرعية الّتى عملها موكول الى الفقية و له أسوة بالسّلف الصّالحين اَن يروى عنى جميع ما صحت لى روايتة و اجازت لى اجازتة عن مشايخى عن مشايخهم اعلى الله مقامهم فى دار السّلام سيّما المودعة فى الكتب الاربعة الّتى عليها المدار فى الاعصار أعنى الكافى و الفقيه و التهذيب و الاستبصار و ارجو من جنابه أن لا ينسانى عن الدّعوات فى مظان الاجابات لا زال موفقا للخيرات

فى شهر محرّم الحرام 1329

حرر عن الاحقر فانى محمّد كاظم الخراسانى

تأليفات:

اين فرهيخته عصر، علاوه بر تدريس، سامان دادن به برنامه هاى حوزه و امور طلاّب، پاسخگويى به استفتائات، حلّ و فصل اختلافات مردم، اقامه جماعت و... به تحقيق و پژوهش هاى علمى، فقهى و اصولى، با روش نوين و استدلالى پرداخت و آثارى ماندگار و پرارزش از خود به يادگار گذاشت. بعضى از آثار وى به زيور طبع آراسته گرديده و بسيارى نيز هنوز به چاپ نرسيده، اميد است افراد خيّر، اين امر خداپسندانه را با كمك فرزندانش به انجام رسانند.

آثار چاپى

1 ـ حاشيه بر عروة الوثقى

2 ـ حاشيه بر ذخيرة العباد

3 ـ حاشيه بر وسيلة النجاة مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهانى اين كتاب براى مقلدان و كسانى كه مى خواستند فتواى ميرزا آقا را بدانند، مكرّراً چاپ گرديده است.

4 ـ حاشيه بر صراط النجاة

5 ـ كتاب مناسك حج([21])

آثار خطى

1 ـ حاشيه([22]) بر كفاية الاصول

2 ـ حاشيه بر رسائل شيخ انصارى (اين دو كتاب در علم اصول تدريس شده است)

3 ـ حاشيه بر مكاسب شيخ اانصارى

4 ـ كتاب الطهارة

5 ـ كتاب الصلاة

6 ـ كتاب الزكاة

7 ـ كتاب الحج

8 ـ كتاب الخمس

9 ـ مسائلى در رابطه با معاملات([23])

دوران مرجعّيت

خدمات دينى

استهباناتى در دوران مرجعّيت خدمات دينى ارزنده اى انجام داد. وى از حوزه علميه نجف اشرف كه ميراث گرانقدر سلف صالح و عالمان بزرگ تشيّع بود حمايت كرد و عالمان و مدرّسان و طلاّب را به پاسدارى از آن فرا خواند. آن بزرگوار بر حفظ شيوه ها و برنامه هاى سنّتى حوزه و تكامل در شيوه و روش ها با غرض خدا پسندانه و كار ساز تأكيد داشت. از فعّاليت هاى ديگر آن بزرگوار، قدم نهادن در ميدان مبارزه با گروه هاى ضد دينى و بدعت گذار بود، كه با افكار زهر آلود خود جوّ جامعه را مسموم مى كردند و با انديشه هاى بى ريشه خويش انديشه مسلمانان را يكى پس از ديگرى در غبارى گران، خوابى سنگين و غفلتى ننگين فرو مى بردند. او در مقابله با دشمن بى باك و هتّاك، سختى هاى بسيارى متحّمل شد و اين رنجِ گران را تحمّل نمود و تا آخرين نفس از پاى ننشست. مرحوم ميرزا محمّد تقى شيرازى، به مبارزه پيگير و خستگى ناپذير ايشان تأكيد بسيارى دارد، آنجا كه نوشته است:

«بر برادران دينى ما لازم است، كه به ويژه در راندن وبه خوارى كشاندن گروه هاى ره گم كرده و گمراه كننده و منحرفان از راه راست شريعت انور با هر چاره انديشى و ابزارى كه مى توانند به نحو كامل باوى همكارى كنند و در اين راه تمام توان خود را به كار گيرند».

فقيهان و دانشمندان اسلامى در برخى دوره هاى تاريخى با عدّه اى از صوفيه به مخالفت و ضديّت پرداخته اند. علّت اين مخالفت اين بوده كه دانشوران الاهى احساس كردند، افرادى با نام صوفى گرى، انديشه ها و معارف بيگانه را ـ كه به ممالك اسلامى سرازير شده بود ـ با علوم و معارف اسلامى و قرآنى در هم آميخته و معجونى به نام تصوّف اسلامى مى سازند، كه در حقيقت با معارف قرآنى و علوم زلال و صاف اهل بيت(عليهم السلام)، در تعارض بوده است و براى توجيه افكار باطل خود، قرآن وسنّت را به خدمت مى گرفته اند. اين دسته از افراد با تأويل بعضى از آيات و روايات و تفسيرهاى ناروا از آنها، قرآن وسنّت را موافق خود، نشان مى دادند. مرحوم آية الله استهباناتى دنبال اين احساسِ خطر، خود را مسئول پاسدارى از حريم قرآن، سنّت و افكار مردم مسلمان مى دانست. وى در برابر چنين جريانى به مخالفت برخاست تا مجريان اين طرز فكر، آب پاك معارف قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)را با خاشاك ناپاك انديشه هاى بيگانه نيالايند. استهباناتى در اين زمينه عكس العملى بسيار عالى و روشنگرانه از خود نشان داده است.([24])

خدمات اجتماعى

از جمله خدمات اجتماعى وى، ايجاد مركزى، براى زنده داشتن محافل دينى و بزرگداشت شعائر حسينى و گسترش فرهنگ اسلامى بود. تأسيس دو حسينيّه يكى در نجف اشرف و ديگرى در شهر خانقين، به دست او موقعيتى حساس يافت و در خانقين، اسباب الفت و اتحاد بين مسلمانان فرقه هاى مختلف را فراهم آورد و آنان نيز با افكار و احساسات متنوّع، در اقامه شعائر دينى و مجالس عزادارى حسينى مشاركت مى كردند. نقل شده است كودكى از پشت بام حسينيه به درون ديگى پر از آب (كه جهت طبخ غذا در حال جوشيدن بود) مى افتد امّا هيچ صدمه اى نمى بيند، همين امر سبب شد تا گروه زيادى از مسلمانان اهل سنّت به مذهب تشيّع روى بياورند.([25])

خدمات سياسى

اين مرجع بزرگ، سياست را جدا از دين و شريعت نمى دانست. او، همانند استادان بزرگش در سياست، دخالتى محسوس داشت و پرداختن به امور سياسى را وظيفه شرعى خود مى دانست. اين شاگرد مكتب توحيد، در كنار استادش، مرحوم ميرزا محمّد تقى شيرازى كه رهبرى انقلاب (1920 م) عراق را بر عهده داشت، به ايفاى نقش پرداخت. وى در زمان زعامت، دخالت در سياست را تكليف دينى خود دانست، به ويژه كه اين امر، پيوندى ناگسستنى با وظيفه امر به معروف و نهى از منكر داشت.

مرحوم آية الله استهباناتى در اين راه، لحظه اى از پا ننشست بلكه تمام كردار وگفتار او از اين دو بر مى خاست و عرصه هاى زندگى وى، جلوه هاى گوناگون اين دو وظيفه خطير بود، حتّى خلق او مصداق عينى اين دو وظيفه حياتى بود. وى با سيّد مجتبى نواّب صفوىملاقات و او را به سخنرانى در اين راستا تشويق نموده واز وى حمايت مى نموده است كه نمونه اى از همكارى او با سيّدمجتبى بيان مى گردد.

يارى فداييان اسلام

در دوران مرجعيّت او، قيام خونين فداييان اسلام به رهبرى مجاهد شهيد (سيّد مجتبى نواّب صفوى) آغاز گرديد. اين قيام، زمانى به اوج خود رسيد كه شهيد نواّب صفوى توانست موافقت استهباناتى را جلب نمايد و با مهر تأييدوى، پرونده قيام درخشان خود را مزّين كند و به درستىِ كار خود اطمينان يابد. تأييد آن بزرگوار، موجب قوّت قلب مرحوم نواّب صفوى در مبارزه با ظلم و فسادى كه در شهرها ريشه دوانده و سايه شومش را بر سر مردم افكنده بود گرديد و باعث دلگرمى وى در مقابله با خلاف گويى هاى امثال كسروى شد.

به دنبال دستگيرى مرحوم نواّب صفوى و گروهى از فداييان اسلام و صدور حكم اعدام آنان از ناحيه حكومت وقت، مرحوم آية الله استهباناتى در صدد رهايى ايشان و گرفتن حكم عفو آنان بر آمد. و در اين راه تلاش بسيار نمود امّا متأسفانه حكومت جور، جز به قتل آنان راضى نگرديد، (رضوان الله تعالى عليهم اجمعين.) بايد متذكر شد كه اين شخصيّت برجسته فقهى، تنها دين را منحصر در احكام فردى و عبادى نكرد. او معتقد بود انسان متديّن، نبايد نسبت به سرنوشت جامعه اسلامى، بى تفاوت و خاموش باشد و در برابر ظلمى كه به ديگران مى شود، مهر سكوت بر لب زند. او عقيده داشت انسان بيدار بايد با شيوه هاى گوناگون (سخنرانى آگاهانه، اطلاعيه ها، تذكر ، تظاهرات و...)، سياست را بر محور دين، تبين و به امّت اسلامى معرفى كند.([26])

فضايل انسانى

زهد و وارستگى

مرحوم استهباناتى زهد را از مكتب جدّش، اميرالمؤمنين(عليه السلام) آموخته و همان گونه كه مولى در نهج البلاغه([27]) زهد را تعريف نموده است، زهد آن بزرگوار زهدى تامّ بود. او دنيا را اسير خود كرد و اسير دنيا نشد. كسانى كه او را درك كردند و از نزديك شاهد زندگى او بودند، اعتراف نموده اند كه وى قناعت مى كرد و جدّاً از زخارف دنيا بيزار بود. نه مقام و موقعيت او را مغرور كرد ونه مال او را مسحور. خانه اى بسيار كهنه و محقّر داشت و فرش منزلش بسيار ساده بود. مرحوم آية الله مرعشى نجفى در اين باره مى نويسد:

«با آنكه به مقام مرجعيّت و زعامت دست يافت و اموال زيادى به وى سپرده شد و مردم در برابر او خاضع گرديده و صبح و شام بر دست وى بوسه مى زدند امّا تغييرى در خوراك وپوشاك و نشست و برخاست و اخلاق و رفتار او حاصل نشد، كرسى رياست و زعامت، شيوه زندگى او را دگرگون نكرد او در اين دوران چنان زندگى مى كرد كه پيش از آن مى زيست. او فروتن و متواضع بود. معاشرتش با ديگران نيكو و چهره شان متبسّم، در صحبتهايش مزاح هاى جاذبه دار، توام با حشمت و ادب هويدا بود. نسبت به حضار مجلس تكبر نمى ورزيد، سخاوت و كرم وى به اندازه بود. افراط در بيت المال و بذل و بخشش بى جا نداشت، در عين حال از كمك به محرومان دريغ نمى ورزيد حلم و وقار بر طبعش حاكم بود. جز در مقابل مخالفان كه به كيان و كرامت شريعت آسيب وارد مى آوردند، خشمگين نمى شد.».([28])

رعايت مساوات

بعد از ارتحال مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهانى در نجف اشرف، رياست عامّه به آية الله استهباناتى منتقل شد. وى در مصرف سهم امام خيلى دقّت داشت. او با اصرار مقلدان، حاضر به تعمير منزل كهنه اش نشد. در تقسيم شهريه، اصل مساوات را رعايت مى كرد و فرقى بين طلاّب عرب و عجم و فرزندان طلبه اش قائل نبود. اگر فرزندش در مورد عدم كفاف شهريه به او اعتراض مى كرد، در پاسخ مى گفت:

«سهم پدرم كه نيست، سهم امام(عليه السلام) است، من هم مانند شما... .».

يكى از مؤمنين از ايشان مى خواهد كه منزلش را به سيستم روشنايى برق مجهز كند، او در پاسخ مى گويد:

«وقتى همه طلاّب از نعمت برق برخوردار شدند، من هم حرفى ندارم، فعلا وظيفه من اقتضا مى كند كه با آنها در يك سطح يا پايين تر زندگى كنم.».([29])

معنّويت

زندگى بى معنّويت، روز مرّگى و تكرار مكرّرات است و دلى كه از آن تهى باشد، ناآرام و بى ثبات.

(الا بذكر الله تطمئنّ القلوب)، خانه اى كه از معنّويت خالى است، قبرستانى سرد و خاموش است. معنّويت و بزرگى، تنها سرمايه آية الله استهباناتى در زندگى اش بود.

با آن همه رنج و مرارت در زندگى عادى، و فعّاليت در عرصه اجتماعى وفرهنگى، شب هنگام به ذكر و تهجّد و نماز شب، دعا و تلاوت قرآن مى پرداخت. هميشه بيش از يك ساعت به اذان صبح مانده، غسل زيارت مى كرد و سپس به حرم مولى اميرالمؤمنان(عليه السلام) وارد مى شد و روح خود را با ذكر، نماز و... صفا مى بخشيد.([30])

عشق به آل الله

وجود ميرزا آقا، سرشار از عشق و علاقه به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) بود. همين دوستى سبب شد كه وى اولا:

نظارت بر موقوفه مرحوم بحرانى در (برميان فارس) را بپذيرد زيرا شرط شده بود كه اين مسئوليت را مرجع اعلم زمان به عهده گيرد. و در راه اطعام مؤمنان، در ماه هاى محّرم و صفر و رمضان و نيز در جهت زنده نگه داشتن شعائر حسينى و برپاكردن مجالس روضه سيّدالشهدا(عليه السلام) مصرف نمايد.

ثانياً: خود اقدام به تأسيس دو حسينيه بسيار باشكوه، در شهر مقدّس نجف اشرف و خانقين نمود كه به صورت دو طبقه ساخته شد و طبقه فوقانى، حوزه علميّه گرديد ولى اين كار، ناتمام ماند و عمر شريفش پايان يافت.

ثالثاً: خود او در مجلس عزاى سرور شهيدان، از ابتدا شركت مى جست و تا آخرين لحظه آن را ترك نمى گفت زيرا معتقد بود: ترك كردن آن ممكن است اسائه ادب به ساحت مقدّس حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) باشد.

بزرگترين آرزوى وى اين بود كه قلب داغدار خود را با ديدار سيماى درخشان سرور آزادگان حضرت سيّدالشهدا(عليه السلام) در سراى باقى مسرور سازد.([31])

كرامات

راد مردانى هستند كه جهان با همه وسعتش براى آنان زندان تنگ و تاريكى است، بى شك، آنان را با سلسله جنبان هستى، سر و سّرى است كه بيگانگان را از آن خبرى نيست و اگر شيطان صفتى بخواهد به خلوت آنان سركشد، شهاب ثاقب خشم الاهى وى را مى راند و دست غيبت بر سينه نامحرمش مى كوبد .

آنان همان اولياى خدايند و در زير لواى او به سر مى برند. خداوند گوشه اى از سيماى آنان را مى نماياند و كارى خارق العاده به دستشان آشكار مى كند و همين امر را كرامت مى گويند.

مرحوم آية الله آقا ميرزا استهباناتى از زمره همين رادمردان فرهيخته بود و كراماتى نيز از وى آشكار گرديد، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 ـ در يكى از شبها كه در (نجف اشرف) از شدّت فقر و تنگدستى در كنج خانه نشسته و در فكر فرو رفته بود، ناگهان در خانه وى كوبيده شد. و شخصى او را خطاب كرد كه: دست خود را فراگير و سهم خويش را درياب. آن بزرگوار دست خود را دراز كرد، سكه هايى سيمين دستش را پر نمود و از آن پس، نسيم گشايش بر جان رنج كشيده وى وزيدن گرفت.

2 ـ اين دانشمند بزرگوار عازم زيارت حضرت ثامن الحجج(عليه السلام) بود، در بين راه از فرط خستگى به خواب رفت، وقتى بيدار شد متوجّه گرديد از كاروان جا مانده است. در بيابانى غريب و تاريك حيران مانده بود، در اين حال متوسل به حضرت امام رضا(عليه السلام) مى شود. اندكى نمى گذرد، ناگهان سوارى ناشناس آشكار مى گردد. او را در اندك زمانى به كاروان مى رساند و از نظرش غايب مى گردد.

3 ـ شب پيش از وفات مرجع عالى قدر، مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهانى من (ميرزا آقا) در عالم رؤيا ديدم: در صحن مطهّر اميرالمؤمنين(عليه السلام)ايستاده ام ناگهان پيكرى با شكوه از آسمان فرود آمد و بر زمين نشست. وجود مطهّر اميرالمؤمنين(عليه السلام) سر او را به دامن گرفت، در اين حال متوجّه شدم كه پيكر نورانى حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام)است كه مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: فرزندم، ابراهيم بر تو فرض است كه از دوستان فقير و نيازمند من دستگيرى نمايى! آن مرحوم عرض كرد: من كه چيزى ندارم تا از آنان دستگيرى نمايم. حضرت در جواب فرمودند: من تو را در اين امر مهم يارى خواهم كرد. و حقاً كه آن حضرت به وعده خود وفا كرد.([32])

4 ـ يكى از شاگردان آن مرحوم كه از او اجازه نامه اجتهاد دريافت نموده است، روزى بر سر مزار سيّد ابراهيم رفت و بعد از قرائت فاتحه و طلب مغفرت، به فكرش رسيد كه استاد محبوبش، در عالم ملكوت، در چه مقام و منزلتى قرار دارد. تا اينكه به قرآن تفأل زد در جواب اين آيه مى آيد: (و انّ من شيعته لإبراهيم اذا جاء ربُّهُ بقلب سليم)([33])

پرواز به ملكوت اعلى

آن مرد الاهى پس از عمرى پر خير و بركت ، كه جان را به زيور علم و عمل آراسته و از پليدى ها پيراسته بود. در روز پنج شنبه ماه محرّم سال (1379 هـ .ق.)، در نجف اشرف، چهره در نقاب خاك كشيد([34]) و در جوار ملكوتى مولى اميرالمؤمنان(عليه السلام)، جنب حسينيّه اى كه خود بانى و مؤسّس آن بود، دفن گرديد. گرچه وى به ظاهر از اين عالم فانى كوچ نمود امّا بنا به فرموده اميرمؤمنان، هلك خزّان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر، اعيانهم مفقوده و امثالهم فى القلوب موجودة، هميشه باقى است.([35])

فقدان آن مجاهد پر تلاش و آن مرجع عالى مقام بازماندگان او و حوزه هاى علميّه وشيعيان را در سوك خود نشاند.([36])

*و سلام عليه يوم ولد و يوم مات و ويوم يبعث حياً*

هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق *** ثبت است بر جريده عالم دوام ما([37])

فرزندان

خداوند متعال به آن سيّد بزرگوار پنج پسر به نامهاى سيّد احمد، سيّد محمّد، سيّد محمود، سيّد ابوالقاسم وسيّد محمّد على و پنج فرزند دختر عنايت فرمود.

دو تن از نوه هاى پسرى او (فرزندان سيّد محمّد) به نام هاى سيّد عبّاس و سيّد ابراهيم كه در كسوت مقدّس پاسدار و بسيجى، بودند، در دفاع از حريم اسلام و انقلاب اسلامى و ارزش هاى والاى مكتب علوى به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.([38])

بعد از ارتحال آن مرجع بزرگ عالم اسلام، شاعران عرب و عجم اشعارى در رثاى او سرودند كه سروده آقاى محمّد ايروانى نيز از جمله آنهاست.

أسفاه أفجعنا الزّمان بفقده *** و به أصبنا و المصاب جسيم

ومضى لجنات الاله مباركاً *** و له بفردوس النّعيم نعيم

وبحبّ اهل البيت نوّر قلبه *** يهنيه قلب طاهر و سليم

عاش الحياة على المكاره صابراً *** وايختم خير عمره مختوم ([39])

در پايان از همكارى خالصانه پدر بزرگوار دو شهيد حاج سيّد محمّدعلى استهباناتى و حاج سيّد محمّد استهباناتى نهايت سپاس گزارى مى شود.

[1]. طبقات اعلام شيعه، آقابزرگ تهرانى، ج 1، ص 168.

[2]. جزوه نيم نگاه ص 8، گنجينه دانشمندان ج 3 ص 117.

[3]. نيم نگاهى به زندگى فقيه اهل بيت، آيةالله سيّد ابراهيم استهباناتى، ص 46، گنجينه دانشمندان ج 3، ص 117.

[4]. همان، ص 15.

[5]. همان، ص 16.

[6]. همان، ص 18.

[7]. نقباء البشر، ج، ص 168.

[8]. المسلسلات فى الاجازات ، ج 2، ص 249 نيم نگاهى به زندگى مرحوم استهباناتى، ص 20.

[9]. همان، ج 2، ص 249.

[10]. همان نقباء البشر، ج 1، ص 168.

[11]. نقباء البشر، ج 1، ص 168.

[12]. المسلسلات فى الاجازات، ج 2، ص 249.

[13]. دست خط آيةالله محمّد حسين وحيدى خراسانى، در 14 ذيحجه (1418 هـ ق.)، در قم.

[14]. همان نقباء البشر، ج 1، ص 168.

[15]. وقد امتحنها أجلة الفقهاء فى عصرها فكتبوا لها اجازات، صرحوافيها، بأنها بلغت درجة من الاجتهاد و عظموا مكانتها من العلوم الدينية.

[16]. المسلسلات فى الاجازات، ج 2، ص 433، 436،451 و 516.

[17]. نيم نگاهى به زندگى آقا ميرزا استهباناتى، ,,,, ص 23.

[18]. المسلسلات، ج 2، ص 249.

[19]. گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 188.

[20]. همان ، ج 3، 117.

[21]. دانشمندان و سخن سرايان فارس، محمّدحسين ركن زاده، آدميت، ج 1، ص 46.

[22]. حاشيه عبارت است از آنچه يك عالم با توجّه به مسائلى كه عالمى ديگر در كتاب خود مطرح نموده مى نگارد و نظرات خود را در آن زمينه اعلام مىدارد.

[23]. نيم نگاهى به زندگى آيةالله استهباناتى، ص 40 و 41.

[24]. همان، ص 27 چكيده مصاحبه با حجج اسلام اباصالح كشفى و نقيبى همدانى .

[25]. همان ,ص 29 و 27.

[26]. همان، ص 30 و 31.

[27]. الزهد كلّه بين كلمتين من القران قال الله سبحانه *لكيلا تأسو اعلى ما فا تكم و لاتفرحو ابما آتاكم* و من لم ييأس على الماضى و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه.

ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذالقزّ ولكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه ولعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع او... .

(نهج البلاغه صجى صالح، حكمت 439 و نامه 45).

[28]. المسلسلات، ج 2، ص 250.

[29]. مجله حوزه، ش 63 و 64، مصاحبه با آيةالله عليارى.

[30]. رعد/ 28. مصاحبه با حجة الاسلام نقيبى همدانى.

[31]. نيم نگاهى به زندگى مرحوم آيةالله استهباناتى، ص 36 و 37.

[32]. خاطرات ميرزا آقا نقل از فرزندش سيّد محمّد استهباناتى.

[33]. صافات/ 84 نيم نگاهى به زندگى مرحوم آيةالله استهباناتى، ص 44 ـ 46.

[34]. نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، ج 1، ص 168.

[35]. نهج البلاغه صبحى صالح، كلمات قصار، ش 247.

[36]. نيم نگاهى به زندگى آيةالله استهباناتى، ص 47.

[37]. ديوان حافظ.

[38]. به نقل از فرزند مرحوم استهباناتى (سيّد محمّد، پدر بزرگوار دو شهيد).

[39]. المسلسلات فى الاجازات، ج 2، ص 251.

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا