Menu

وَ الْمُخْلِصِينَ فِي تَوْحِيد

{ وَ الْمُخْلِصِينَ فِي تَوْحِيد }

« [سلام و درود ما به آستان اقدس آن بزرگواراني كه] در توحيد خدا در درجه‌ي عالي از اخلاصند».

اساس دين خداشناسي است

توحيد اساس تمام اديان آسماني است. هدف اصلي تمام انبياء ( علیهم السلام ) اين بوده كه انسان را دعوت به توحيد كنند و او را خداشناس و خداپرست سازند. همه‌ي برنامه‌‌ها و دستورهاي آسماني بر محور توحيد مي‌ چرخند و غايت اصلي همان توحيد است كه به هر حال، مبدأ حكيم عالم را بشناسند و او را بپرستند و خودشان را به مقام قرب او برسانند. اين جمله‌ي نوراني از امام اميرالمؤمنين‌‌ (ع) است:

(اَوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ)؛

«نخستين اساس و پايه‌ي دين معرفت و شناسايي خداست».‌

تعريف دين

دين مجموعه‌ي عقايد و اخلاق و اعمال است؛يعني، ابتدا تحصيل يك سلسله معارف و اعتقادات و سپس بر اساس آن اعتقادات،تهذيب اخلاق كردن؛ يعني، فضايل را جلب كردن و رذايل را از خود دور ساختن و سپس يك سلسله برنامه‌هاي عملي را انجام دادن . پس، دين يعني عقايد و اخلاق و برنامه‌هاي عملي و ريشه‌ي همه‌ي اين‌ها معرفة الله است.

(اَوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ)؛

خدا را كه شناختيم،به دنبالش اعتقاد به صفات كمال خدا و سپس پيامبر‌شناسي و امام ‌شناسي و معادشناسي خواهد آمد. تمام اين‌ها نشأت گرفته از همان توحيد و معرفت خداست. اگر معرفت خدا نباشد، طبيعي است كه معارف ديگر نيز نخواهد بود و غايت همه‌ي اين‌ها باز معرفت خدا و قرب به خداست. معرفت خدا از معرفت اجمالي نشأت مي‌ گيرد و به معرفت تفصيلي منتهي مي‌شود.

{ هُوَ اْلاَوَّلُ وَ الْآخِرُ...}؛[1]

تحقيق، مقدّمه‌ي تحصيل معرفت

معرفت هم نياز به تحقيق دارد. اگر انسان بخواهد چيزي را بشناسد، بايد تحقيق كند و دنبالش باشد و پرس و جو كند. بدون تحقيق و تفحّص، معرفت چيزي حاصل نمي‌ شود؛ لذا بر بشر واجب عقلي است كه دنبال خداشناسي برود و اين وجوب به حكم عقل از آن نظر است كه انسان خود را متنعّم به نعمت‌هاي بي‌شمار مي ‌بيند و در اين شكّ و ترديدي به خود راه نمي ‌دهد؛ زيرا بالعيان خود را مي ‌بيند كه هستي دارد و دنبال هستي حيات دارد و زنده است؛ عقل و شعور و بينايي و شنوايي و گويايي و ... دارد . بعد مي‌انديشد كه اين نعمت‌ها از كيست و چه كسي آن‌ها را به من داده است؟ من چند سال پيش نبودم و چند سال بعد از اين نيز نخواهم بود و الآن هستم و اين نعمت‌ها را نيز دارم؛ آيا كيست آن كسي كه اين نعمت هستي و ديگر نعمت‌ها را به من داده است؟ در اين ‌كه من مالك و صاحب اختيار اين‌ها نيستم شكّي ندارم، زيرا ممكن است در يك لحظه تمام اين‌ها را از دست بدهم و كور و كر و لال و ديوانه شوم يا بميرم؛ درحالي كه اگر از آن خودم بود، آن‌ها را هميشه داشتم و هيچ وقت هم از دست نمي ‌دادم.

شكر مُنعم وظيفه‌ي عقلي است

پس معلوم مي ‌شود كه نعمت ‌بخشي هست و بايد در پي شناسايي او باشيم و از او تشكّر كنيم. اين حكم عقل و لازمه‌ي انسانيّت انسان است.اگر آدمي وارد خانه‌‌‌اي شود و ببيند در باز و سفره پهن است و غذاهاي رنگارنگ آماده، به طور حتم مي ‌فهمد در اين خانه كسي هست كه سفره را پهن كرده و غذاها را چيده است، به حكم انسانيّت خود مي‌ گردد تا صاحبخانه را پيدا كند و از او در مقابل اين همه زحمت تشكّر كند؛ وگرنه كنار سفره نشستن و خوردن و رفتن خلاف انسانيّت است، و لذا فرموده‌اند: مسأله‌ي شكر منعم نه تنها وظيفه‌ي شرعي، بلكه وظيفه‌ي عقلي هر انساني است.

يعني هر انسان عاقلي، اگر چه متشرّع و ديندار هم نباشد، به حكم فطرت انساني و عقلي كه دارد، خودش را موظّف مي ‌داند كه هم نعمت را بشناسد هم منعم را و حدّاقلّ از او تشكّر كند و همين وظيفه‌ي عقلاني است كه آدمي را وا‌مي‌ دارد در پي شناختن منعم كه خالق عالم و آدم است به جستجو بپردازد و در مقام سپاسگزاري از او برآيد.

شكّ و ترديد مقدّمه‌ي تحقيق

يك آدم مادّي مسلك كه اعتقاد به خدا هم ندارد، اگر انسان منصفي باشد، نه لجوج و معاند، با نگاه كردن به اين عالم پر از قوانين و مقرّرات دقيق و منظّم كه حكايت از وجود صانعي عليم و حكيم مي ‌كند و نيز با شنيدن اين كه مي ‌گويند در ماوراي اين عالم، عالم ديگري به نام عالم غيب هست كه تمام اين نظامات عالم مادّه و طبيعت از آن جهان نشأت گرفته است و مي ‌گيرد، طبعاً دچار حالت شكّ و ترديد مي ‌شود و به فكر مي ‌رود كه آيا در ماوراي اين عالم محسوس عالم ديگري به نام عالم غيب وجود دارد يا نه؟ اين حالت شكّ و ترديد در واقع حالت مقدّسي است كه مقدّمه‌ي تحقيق است و اوّلين قدمي است كه به سوي خداشناسي برداشته مي ‌شود؛ چون تا حالِ شكّ و ترديد در انسان پيدا نشود، در مقام تحقيق برنمي‌آيد. انسانِ مردّد است كه سرانجام محقّق مي‌ شود و مي ‌كوشد تا بفهمد آيا واقعاً اين تشكيلاتي كه در اين عالم محسوس هست،مولود عالمي به نام «عالم غيب» است (كه محسوس نيست) يا نه ؟ و وقتي قدم به وادي تحقيق گذاشت و جلو رفت، در پايان سير، سر از معرفت‌الله و خداشناسي در مي ‌آورد؛ زيرا در همه‌ جاي عالم نظم و حساب دقيق مي بيند كه حاكي از وجود ناظم و حسابگر دقيق است كه از ماوراي اين عالم به تدبير و تنظيم اين عالم مي‌ پردازد و پس از تصديق وجود او، به فكر شناختن صفات او مي‌افتد و قدم به قدم جلو مي‌ رود و او را به وحدانيّت و علم و قدرت و ديگر صفات كمال مي ‌شناسد و سرانجام به جرگه‌ي مخلصين در توحيد مي ‌پيوندد.

مراحل سير در وادي توحيد

امام اميرالمؤمنين‌ (ع) مراحل سير در وادي توحيد را چنين بيان مي ‌فرمايند:

(أوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَة كُلِّ صِفَة انّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَة كُلِّ مَوْصُوفٍ أنَّهُ غَيْرُ الصِّفَة)؛[2]

دين با شناخت خدا آغاز مي ‌شود كه از طريق وجود نعمت و منعم و وجوب عقلي شكر منعم و همچنين از طريق وجود نظم و حساب در نظام آفرينش، كه بيان شد، تصديق به وجود صانع عالم حاصل مي ‌شود. آنگاه از وحدت نظام، علم به وحدت ناظم پيدا مي‌ شود و سپس از راه تفكّر و تعقّل صحيح، منزّه بودن ذات اقدس او از تركيب و ديگر لوازم جسميّت و جسمانيّت معلوم مي‌ گردد و در نتيجه، نفي صفات زايد بر ذات نمايانگر اخلاص در توحيد است؛يعني، انسان موحّد معتقد مي شود كه ذات اقدس او عين صفات كمال او و صفات كمال او عين ذات اقدس اوست، نه مانند ما كه صفات ما زايد بر ذات ما و عارض بر ذات ماست؛ چرا كه ما ذاتاً عدم بوده‌ايم و اصلاً هستي نداشته‌ايم و به ما هستي داده‌اند و قهراً هستي عارض بر ذات ما شده است؛آنگاه حيات به ما داده‌اند، ما مرده بوديم و زنده‌ مان كرده‌اند.

{ ...كُنْتُمْ أمْواتاً فَأَحْياكُمْ... }؛[3]

«...شما مرده بوديد؛پس خدا شما را زنده كرده است...».

ما جاهل بوده‌ايم؛ علم اندكي به ما داده‌اند. عاجز بوده‌ايم؛ اندك قدرتي به ما داده‌اند. تمام اين صفات در وجود ما عَرَضي و زايد بر ذات ماست. اگر ذات اقدس حقّ اين گونه صفات را ندارد، يعني ذات اقدس او عين صفات كمال است و در واقع، صفتي در كار نيست.

( لِشَهَادَة كُلِّ صِفَة انّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ)؛

ذات او هستي است. نه اين ‌كه عدم بوده و هستي يافته، بلكه ذات او علم است و قدرت و حيات. توحيد هم داراي مراتبي است:توحيد در مرتبه‌ي ذات، توحيد در مرتبه‌ي صفات، توحيد در مرتبه‌ي افعال.

توحيد در ذات يعني تنها موجودي كه وجود و هستي عين ذات اوست، حضرت حقّ است و جز او هر چه در عالم هست، پرتوي از نور وجود اوست (جَلَّ جلالُه وَ عَظُمَ شَأنُهُ).

توحيد در صفات يعني تنها موجودي كه صفات كمال عين ذات اوست، حضرت حقّ است و هر صفت كمال از هر موجودي پرتوي از صفات علياي او‌ست.

توحيد در افعال يعني تنها موجودي كه در عالم مستقلّاً كاري انجام مي‌دهد،همان ذات اقدس اوست و ديگر موجودات فاعل به تسخيرند، نه فاعل مستقلّ.

(بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقوُمُ وَ اَقْعُدُ)؛

«به حول و قوّه‌ي خدا برمي ‌خيزم و مي ‌نشينم».

قيام و قعود از من است،امّا حول و قوّه‌ي اين قيام و قعود من از اوست . من مي ‌نشينم و برمي ‌خيزم؛ امّا به حول و قوّه‌ي او مي‌ نشينم و برمي ‌خيزم. هيچ فعلي از هيچ فاعلي صادر نمي ‌شود، مگر به حول و قوّه‌ي او.

مراتب توحيد در تسبيحات اربعه

تسبيحات اربعه‌ي نماز تمام مراتب توحيد را در خود گنجانده است:

(سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَر)؛

جمله‌ي اوّل (سُبْحانَ اللهِ)؛ به معناي تسبيح و تنزيه خدا از مطلق نقص و عيب است و اعتراف به آن كه او كمال مطلق است.

جمله‌ي دوّم (اَلحَمْدُلِلّهِ)؛ يعني هر موجود هر صفت كمالي كه دارد، از او گرفته است؛ پس منعم اوست و شكر همه جانبه نيز از آن اوست و مي ‌توان گفت كه (اَلحَمْدُلله)اشاره به توحيد در افعال دارد؛يعني، هر فعلي از هر فاعلي صادر شود، قدرت انجام دادن آن فعل، نعمتي است كه او داده؛ و لذا شكر بر آن نعمت نيز از آن اوست.

جمله‌ي سوّم (لا اِلهَ اِلّا‌الله)؛توحيد در مرتبه‌ي ذات است؛يعني، هيچ موجودي در عالم نيست كه مستقلّ در وجود باشد، جز ذات اقدس الله.

پس (سُبْحانَ اللهِ) توحيد در صفات، (اَلحَمْدُلله) توحيد در افعال و (لا اِلهَ اِلّا‌الله)توحيد در ذات را مي ‌رساند.

جمله‌ي چهارم (الله اَكْبَر)؛ كه ديگر آب پاكي بر دست همه ريخته است و مي ‌‌گويد: شما با تمام اين معرفتتان كوچك ‌تر از اين هستيد كه (الله) را شناخته باشيد. (الله‌اكبر)؛او بزرگ ‌تر از اين است كه در ظرف درك و فهم و وصف شما بگنجد. در مناجات امام سيّدالسّاجدين‌ (ع) آمده است:

(لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِيقاً اِلي مَعْرِفَتِكَ اِلّا بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِكَ)؛[4]

«خدايا، تو براي بندگانت در مقام معرفت خودت راهي جز عجز از معرفتت قرار نداده‌اي».

يعني تو را آن چنان شناخته‌اند كه بدانند از شناختن تو ناتوانند. در آن حدّي كه امكان شناخت داريم، از( سبحان الله) آغاز مي ‌كنيم و او را منزّه از هر عيب و نقص مي ‌شناسيم و در ذات و صفات و افعال، اعتراف و اقرار به يگانه بودنش مي‌كنيم.

امتياز خاصّ سبحان الله

در ميان اين اذكار چهارگانه،ذكر تسبيح (سُبْحانَ الله) امتياز خاصّي دارد و از اين روست كه اين اذكار تسبيحات اربعه ناميده شده‌اند،يعني تسبيح‌ هاي چهارگانه، و حال آن‌كه در ميانشان علاوه بر تسبيح، تحميد و تهليل و تكبير هم هست؛ ولي آن سه ذكر، تحت‌الشّعاع ذكر تسبيح قرار گرفته‌اند و همچنين مي ‌بينيم اذكار مخصوص حضرت صدّيقه‌ي كبريََ (س) كه به تسبيح حضرت زهرا (س) مشهور است و جزو تعقيبات بسيار مؤكّد نماز است، در عين حال كه مركّب از سه ذكر است و با تكبير (الله اكبر) آغاز مي ‌شود و با تسبيح (سُبحانَ الله) پايان مي ‌يابد،تسبيح ناميده شده است و در قرآن كريم نيز مشاهده مي ‌شود كه مكرّراً در اوايل و اواسط و اواخر بسياري از سُوَر دستور تسبيح داده شده است از قبيل:

{سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ اْلاَعْلَي}؛[5]

{يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ...}؛[6]

{‌فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ}؛[7]

در ركوع مي‌گوييم:(سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه)؛

در سجده مي‌گوييم:(سُبْحانَ رَبِّيَ الْاَعْلَي وَ بِحَمْدِه)؛

همه‌ي اين‌ها تنبّه دادن به ماست كه هميشه مراقب باشيم خدا را كه آفريدگار ماست، از هر عيب و نقصي منزّه بدانيم و در زندگي هم اگر براي ما گرفتاري‌ها پيش آمد، هرگز خدا را متّهم نكنيم و نگوييم (العياذ بالله)من مستحقّ اين بلا نبوده‌ام كه خدا مبتلايم كرده. خداوند سُبُّوح و قُدُّوس است. اگر در زندگي از فشارگرفتاري‌ها خم هم شديم، باز بگوييم: (سُبْحانَ الله، سُبْحانَ رَبِّي العَظيمِ وَ بِحَمْدِه)؛ حتّيََ اگر از شدّت بليّات و مصائب خاك ‌نشين هم شديم، باز بگوييم(سُبْحانَ رَبّيَ الْاَعْلي وَ بِحَمْدِه)؛ هيچ وقت خدا را متّهم به بدخواهي نكنيم و پيوسته خدا را حكيم و سبّوح و قدّوس بدانيم و مطمئن باشيم كه مصلحت ما در همان است كه او تقدير فرموده است. البتّه، گاهي هم گناهان ما باعث مي ‌شود كه مستحقّ كيفرها مي‌ شويم و با دست خودمان گرفتاري‌ ها به وجود مي ‌آوريم.

{ ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أيْدِيكُمْ...}؛[8]

يك قسمت از بليّات هم متضمّن مصالح ماست و خودمان توجّه نداريم و خداوند مصلحت مي ‌بيند كه در خميدگي‌ها و به خاك افتادن‌ها تسبيح كنيم تا به درجات عالي از معنويّت برسيم و خلاصه آن كه، هميشه خدا را حكيمي بدانيم كه منزّه از عيب و نقص است و جز خير و مصلحت درباره‌ي ما تقديري ندارد و از اين جهت نيز موحّد مخلص باشيم.

كسب توحيد عملي در گرو اخلاص

اگر انسان موفّق بشود تمام اعمالي را كه انجام مي ‌دهد، به قصد قرب‌الي‌الله و خالِصاً لِوَجْهِ‌الله انجام دهد،توحيد عملي را هم به دست آورده و در كنار سفره‌ي (الْمُخْلِصينَ في تَوْحيدِ اللهِ) نشسته است، آن‌گونه كه حتّيََ مباحات را به انگيزه‌ي جلب رضاي خدا انجام مي‌ دهد و در نتيجه،تمام كارهاي عادي‌اش از قبيل غذا خوردن و خوابيدن و انس گرفتن با اهل و عيال و ... رنگ عبادت به خود مي ‌گيرد و جز واجب و مستحبّ از او كاري صادر نمي ‌شود، طوري كه شايد براي ما كه آلودگي‌ها در زندگي خود داريم باوركردني نباشد.

مؤمن از كار مباح هم روي ‌گردان است

مرحوم شهيد اوّل (ره) ،فقيه عالي مقام اهل بيت، جمله‌ي حيرت ‌انگيزي دارد، مي ‌فرمايد:

(وَ مِنَ الْخُسْرانِ صَرْفُ الزَّمانِ فيِ الْمُباحِ وَ اِنْ قَلَّ)؛

« اين نوعي زيان و خسران است كه انسان قسمتي از عمر خود را صرف كار مباح كند، اگر چه زمان آن اندك باشد».

كار مباح يعني كاري كه نه عقاب دارد نه ثواب. مثلاً، قدم زدن در كوچه نه عقاب دارد نه ثواب؛ صحبت كردن با يك رفيق نه عقاب دارد نه ثواب؛ اين قبيل كارها مباح است؛ يعني، نه واجب است نه مستحبّ، نه حرام است نه مكروه. حالا اين بزرگوار مي ‌فرمايد: براي انسان زيان است كه لحظه‌اي از عمر خود را صرف كار مباح كند؛ يعني، من نه تنها حاضر نيستم كار حرام و كار مكروه انجام بدهم، بلكه حاضر نيستم كار مباح انجام بدهم. من هميشه مراقبم تا كاري براي من واجب يا مستحبّ نشده است، آن را انجام ندهم. انسان بيداردل همين است كه خود را و موقعيّت خود را در عالم شناخته و فهميده كه از كجا حركت كرده است و به كجا مي ‌رود، براي چه آمده و چگونه بايد برود؛ و لذا مراقب است كه لحظات عمر خود را صرف نكند، مگر در كاري كه از آن بهره‌ي اخروي به دست آورد؛ براي امتثال امر خدا غذا بخورد تا نيروي كار داشته باشد،براي رضاي خدا بخوابد تا رفع خستگي كند وبا نشاط روح و تن به كارش برسد و اداي وظايف بندگي كند؛زيرا بندگي فقط در نماز خواندن و روزه گرفتن نيست؛ هر كاري كه طبق دستور شرع و براي امتثال امر خدا انجام بگيرد،عبادت و بندگي محسوب مي‌شود و لذا فرق انسان مؤمن با انسان كافر در انگيزه‌ و نتيجه‌ي كار است. كافر غذا مي ‌خورد، مي‌ خوابد، ازدواج مي ‌كند، كسب و كار دارد و ... مؤمن هم اين كارها را انجام مي‌دهد؛ امّا فرقشان اين است كه مؤمن كار را براي جلب رضاي خدا و كافر كار را براي ارضاي تمايلات نفساني انجام مي‌دهد و از سعادت ابدي محروم مي‌گردد.

بندگان خدا بر سه قسم هستند

خداوند در سوره‌ي مباركه‌ي { هَل‌اَتي } انگيزه‌ي كار اهل بيت نبوّت ( علیهم السلام ) و نتيجه‌ي كارشان را بيان مي ‌فرمايد كه مي ‌گفتند:

} إنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً {؛

«ما در اطعام شما جز جلب رضاي خدا انگيزه‌‌اي نداريم».

{ إنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً }؛[9]

«ما خوف از خدا و روز جزا را در عمق جان خود نشانده‌ايم».

خوف از آخرت كمال هر انسان مؤمني است. انسان، هم از خوف خدا را عبادت مي ‌كند هم از روي طمع. خوف از عذاب خدا دارد و طمع در بهشت و رضوان خدا. البتّه، گروهي هم هستند كه خدا را حبّاً عبادت مي ‌كنند؛يعني چون خدا را دوست دارند عبادتش مي‌ كنند كه بر فرض اگر جهنّم و بهشتي هم نبود، باز آن‌ها خدا را عبادت مي‌ كردند. آن‌ها واجد درجه‌ي اعلاي عبادتند و مع‌الوصف، هر سه گروه اهل عبادتند و عبادت همگي نيز صحيح و مقبول است. شاهدش اين‌كه، امام صادق‌ (ع) فرمود:

(اِنَّ الْعِبادَة ثَلاثَهٌ)؛

«حقيقت آن‌كه، عبادت سه قسم است»؛

(قَوْمٌ عَبَدوُا اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبادَة الْعَبيدِ)؛

«گروهي از ترس عذاب جهنّم خدا را بندگي مي‌كنند؛ اين نوع عبادت، عبادت بردگان است».

(وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالَي طَلَبَ الثَّوابِ فَهِيَ عِبادَة الْاُجَراء)؛

«عدهّ‌اي براي نيل به ثواب خدا را عبادت مي‌كنند. اين نوع عبادت، عبادت مزدوران است كه كار مي‌ كنند و مزد مي ‌گيرند».

اين هم اشكالي ندارد . براي خدا كار مي ‌كنند و از خدا هم مزد مي ‌گيرند.

(وَ قَوْمٌ عَبَدوُا اللهَ عَزَّوَجَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْكَ عِبادَة الْاَحْرارِ وَ هِيَ اَفْضَلُ الْعِبادَة)؛[10]

«جمعي هم خدا را به انگيزه‌ي محبّت عبادت مي ‌كنند و اين نوع عبادت‌،عبادت آزادگان است و اين برترين نوع عبادت است».

چنان كه مي‌بينيم، امام (ع) نفرموده: آن دو قسم اوّل عبادت نيست و عبادت منحصر به قسم سوّم است؛ بلكه فرموده: هر سه قسم عبادت است و سوّمي برترين آن‌هاست. امّا اين قسم سوّم از عبادت، در مقام ادّعا آسان است و در مقام تحقّق بسيار دشوار؛ لقمه‌اي است كه در هر دهاني نمي‌ گنجد و از هر حلقومي پايين نمي‌ رود . اين لقمه در دهان علي (ع) مي‌گنجد كه مي‌ گويد:

( اِلهِي ما عَبَدْتُكَ خَوفاً مِنْ عِقابِكَ وَ لا طَمَعاً فِي ثَوابِكَ وَلكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبادَة فَعَبَدْتُكَ)؛[11]

« خدايا، من تو را از ترس عقابت و به طمع ثوابت عبادت نكردم؛ولكن تو را سزاوار پرستش يافتم و عبادتت كردم».

خودپرستي و ادّعاي خداپرستي

البتّه، من هم مي ‌توانم اين سخن را بگويم امّا گفتن كجا و آن‌گونه شدن كجا ؟ من آدمي هستم كه اگر الآن بروم به خانه و ببينم فرش خانه‌ام را برده‌اند، از غصّه مي‌خواهم بميرم؛آن وقت چگونه مي ‌توانم بگويم من طمعي به بهشت خدا ندارم ؟ اگر امشب به من وعده بدهند كه فردا مي ‌خواهند به تو يك خانه‌ي صد متري بدهند، از شدّت خوشحالي شب خوابم نمي‌ برد؛آن وقت آيا من از وعده‌ي بهشت خوشحال نمي‌ شوم و آن را نمي ‌خواهم؟ اگر مرا يك ساعت يا يك شب بخواهند به زندان ببرند، از ترس و وحشت تنم مي ‌لرزد و از غصّه و غم مي ‌خواهم جان بدهم؛ آن وقت چطور از جهنّم نمي ‌ترسم؟

اين حرف مال ما نيست. حدّ خود را بشناسيم و پا از گليم خود درازتر نكنيم كه چوب مي ‌خوريم.اگر ما از ترس جهنّم خدا را عبادت كنيم،خيلي هنر كرده‌ايم. هستند افرادي كه از طريق خودپرستي ادّعاي خداپرستي مي ‌كنند، براي رسيدن به منافع شخصي خويش ادّعاي خدمتگزاري به مردم مي‌ كنند؛ در صورتي كه اگر منافعشان تأمين نشود،دنبال كار ديگران نمي‌ روند.آن خاندان عصمت ( علیهم السلام )‌هستند كه صرفاً براي خدا كار مي ‌كنند و منافع خودشان را فداي منافع ديگران مي ‌كنند، سه شبانه ‌روز گرسنه مي ‌مانند تا ديگران يك شب سير شوند.

محبوبيّت و تقرّب نتيجه‌ي صدق در اخلاص و ايمان

{ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أسِيراً }؛[12]

«[محضاً]براي رضاي خدا مسكين و يتيم و اسير را اطعام مي‌ كنند[و هيچ مزدي از كسي نمي ‌خواهند]».

و به زبان حالشان مي ‌گويند:

{ إنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً }[13]

«در اطعام شما،ما جز رضاي خدا هدفي نداريم و از شما حتّيََ سپاس و تشكّر هم نمي ‌خواهيم».

نو عروس جوانشان در شب زفاف،پيراهن شب عروسي‌اش را به زن مسكيني مي ‌دهد و خود با پيراهن كرباس كهنه‌اش به خانه‌ي داماد مي ‌رود و مي ‌گويد خدا فرموده است:

{ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ... }؛[14]

«به نيكي نايل نمي‌ گرديد، مگر از آنچه دوست داريد[در راه خدا]انفاق كنيد...».

اين معناي اخلاص در توحيد است كه هم موجب قرب به خدا مي ‌شود، هم سبب محبوبيّت در ميان بندگان خدا.آري، آن كساني مردم را شيفته‌ي خود مي سازند كه صادق در اخلاص و ايمان باشند؛ وگرنه، مدّعيان كاذب از تظاهر به ايمان و اخلاص طرفي نمي ‌بندند، نه تكاني در دل‌ها مي‌افكنند نه نوري به جان‌ها مي بخشند.

نجّار طمعكار

در كتاب‌هاي دبستاني سابق قصّه‌اي مي‌ خوانديم‌‌:

مردي پاكدل و با صفا كه شغلش نجّاري بود مغازه و جايي نداشت.در كنار دريا نجّاري مي ‌كرد تا لقمه‌ي ناني براي عائله‌اش ببرد.اتفّاقاً روزي در اثناي كار، تيشه از دستش رها شد و به دريا افتاد.آن بيچاره مستأصل و درمانده شد؛دست به دعا برداشت و با كمال صفاي دل گفت: خدايا،من چه كنم ؟ تو فرشته‌اي بفرست كه بيايد و اين تيشه‌ي مرا از دريا بيرون بياورد تا من بيكار و بي ‌نان نمانم.او چون صادق در دعا بود، خدا هم فرشته‌اي فرستاد و آمد از دريا يك تيشه‌ي طلايي بيرون آورد و گفت: تيشه‌ات اين بود؟ آن مرد خوش‌نفس با صفا گفت: نه،تيشه‌ي من آهنين بود.فرشته تيشه‌‌ي آهنين او را از دريا بيرون آورد و به او داد و آن تيشه‌ي طلا را هم به او بخشيد‌.نجّار طمعكاري اين ماجرا را شنيد. او با اين‌ كه خودش مغازه داشت،براي اين‌كه به تيشه‌ي طلا برسد، كنار دريا آمد و شروع به نجّاري كرد. در اثناي كار، عمداً تيشه را پرت كرد و به دريا انداخت.آنگاه دست به دعا برداشت و گفت: خدايا،من بيكار شدم، فرشته‌اي بفرست كه تيشه‌ام را بيرون بياورد و به من بدهد .فرشته آمد و يك تيشه‌ي طلايي از دريا بيرون آورد و گفت: اين تيشه‌ات بود؟گفت: بله،‌بله،تيشه‌ي من همين بود.فرشته با لبخندي معنادار گفت، خيلي ببخشيد آقا و از نظر ناپديد شد. آن نجّار طمعكار نه تنها به تيشه‌ي طلا نرسيد،تيشه‌ي آهني خودش را هم از دست داد.

حالا اين قصّه ممكن است افسانه باشد، امّا مثال خوبي براي شناختن فَرق و امتياز بين مدّعيان كاذب و مدّعيان صادق است.

آثار بلند اخلاص در عمل

در حديث از رسول خدا… آمده است:

(مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ يَوماً فَجَّرَ اللهُ يَنابيعَ الْحِكْمَة مِنْ قَلْبهِ عَلَي لِسانِهِ)؛[15]

كسي كه چهل روز اعمال خود را براي خدا خالص كند، خداوند چشمه‌هاي حكمت را از قلبش بر زبانش جاري مي ‌سازد؛ امّا نه اين‌كه براي جريان حكمت از قلب به زبان اقدام به اخلاص كند، اين‌كه خود ضدّ اخلاص است، زيرا انگيزه‌اش خدا نيست، بلكه هدفش «جريان حكمت» است و اين اخلاص در توحيد و خداجويي نيست.آن كسي به مقامات عالي از حكمت مي‌رسد كه هيچ انگيزه‌اي جز خدا و رضاي خدا در عملش نباشد.

صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مَوْلينا يا اَبا عَبْدِاللهِ الْحُسَيْنِ

تو بودي كه عملاً حقيقت اخلاص را نشان دادي و به زبان حالت به خدايت گفتي:

تَرَكْتُ الْخَلْقَ طُرّاً في هَواكا            وَ اَيْتَـمْتُ الْعـِيالَ لِكـَيْ اَراكـا

خود همين خواهم كه بي سر بر زمين          گـه چـنان غلـتم به خون گاهي چنين

والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته

[1]ـ سوره‌ي حديد،آيه‌ي3.

[2]ـ نهج البلاغه‌ي فيض ، خطبه‌ي اوّل،قسمت دوّم.

[3]ـ سوره‌ي بقره،آيه‌ي28.

[4]ـ مناجات‌العارفين،دوازدهمين مناجات خمس‌عشره، مفاتيح‌الجنان.

[5]ـ سوره‌ي اعلي،آيه‌ي1.

[6]ـ سوره‌ي جمعه،آيه‌ي1.

[7]ـ سوره‌ي واقعه،آيه‌ي74.

[8]ـ سوره‌ي آل‌عمران،آيه‌ي182.

[9]ـ سوره‌ي انسان،آيات9و10.

[10]ـ سفينة البحار،جلد2،صفحه‌ي113(عبد).

[11]ـ بحارالانوار،جلد41،صفحه‌ي14.

[12]ـ سوره‌ي انسان ، آيه‌ي 8 .

[13]ـ سوره‌ي انسان،آيه‌ي9.

[14]ـ سوره‌ي آل عمران ، آيه‌ي 92.

[15]ـ سفينة البحار،جلد1،صفحه‌ي408(خلص).

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا